رساله اندر کاربرد جارو و خاکانداز
اشکال تاریخ ما این است که از خودآگاه ما برخاسته و در ناخودآگاه ما مسکن گزیده؛ و اشکالی دیگر دارد این تاریخ، که نیمهی شکوهمند اولش، روایت ما نیست: بیشتر دانش مدون ما از آن، روایت شکست خوردگانمان است با همهی غرضورزیها و ترسهای فرو خوردهشان. و اشکال دیگری دارد، آنجا که روایت ما از پیروزمندیهایمان، روایت مردمانی است که گویی فلک را در هم شکستهاند. ژاژخایی جای تفاخر را گرفته و فرومایگی، به خرد فرصت نداده تا شکوه را با بزرگمنشی آراسته سازد. ما فرصتی نداشتهایم تا از پیروزیهایمان درس بزرگواری بگیریم: شامگاه همهی آنچه بر آن نام پیروزی میتوان نهاد، ما در مجلس شراب، شوریده و بیخود، دستار از سر هشته بودهایم و فلک را از خروش و صیحهی شادی، بر سر گذاشته. هر پیروزی ما، چون جرعهی آخر شب پیش از نبرد بوده است که ممکن بوده شبی و جرعهای دیگر دست ندهد. ترس ما از غلبهی وحشیان، ما را آنقدر بلند نکرد که در حیطهی فلسفه جای گیریم؛ ما از سر تعجیل، در وادی وحشت و خشونت حاصل از آن فرود آمدیم.
روزی من به نرمافزاری محبوب و جهانی و کد-در-دست، قابلیتهای فارسی و راست-به-چپ افزودم و در نهایت آن را ترجمه کردم و این تغییرات و ترجمهی نهایی، در سایت مربوطه به نام من و ترجمه به نام فارسی قرار گرفت. بسیار میشود که برای من نامهای میآید که چرا ترجمه را فارسی نام دادهای؟ چرا ننوشتهای پرشین؟ با نامگذاری این زبان به فارسی، ما را و زبانمان را از تاریخ شکوهمندش جدا کردهای و قس علی هذا. همیشه پاسخم این بوده که من ترجیح میدهم مردمان معاصر ایرانی، برای یک روز هم که شده، از این تاریخ شکوهمند خونفشان جدا شوند، و در نبود پیشینهای تاریک و مبهم و دست و پا گیر، آیندهای دلخواه و روشنتر برای خود ترسیم کنند.
واضح تر بگویم: من خود را در فتوحات کورش و دایوش و اردشیر و شاپور و آلب ارسلان و اسماعیل و عباس و نادر و آغا محمد خان، سهیم نمیبینم. حتی میتوانم بگویم که خوشحالم که ایرانیان در نهایت از یونانیان شکست خوردند. چگونه انسانی مدرن میتواند از یک سوی به آزادی مفتخر باشد، و از سوی دیگر تاریخی را بستاید که از مردمان انتظار داشته تا در مقابل یک انسان، سجده کنند؟ من خوشحالم که یونانیان، تسلیم پدرانم نشدند. رک و راست بگویم، من با پدرانم مخالفم و کمال انزجارم را از رسوم خودکامهشان، اعلام میکنم.
تاریخ ما، سنگهایی که فرانسویان از دشتهای پاسارگاد بیرون کشیدند نیست. تاریخ، آنگونه که من برای خود میخواهم، شرح سازههایی گلی نیست که در یزد میسازیم و یا تعمیر میکنیم. تاریخ ما، شرح سازههایی میلیون تنی است که از بتن میسازیم، شرح خانههایی است که در زلزله فرو نمیریزند، شرح خط آهنی است که همهی کشور را به هم وصل خواهد کرد، شرح ارتشی است که از مخافت آن، کسی به همسایگانمان حمله نکند، و در خبرهایش نگوید ما در مقایل ایرانیان، از سیاست «هویج و چماق» استفاده میکنیم! تاریخی که ما در صدد ساختن آنیم، مردمان کشورمان و همسایگانش را آنقدر سیر و سیرآب نگاه خواهد داشت تا در هم نیاویزند. شرح تاریخ ما، فهرست بیماریهایی است که درمان خواهیم کرد و عمر عریض و طویلی است که با آن خواهیم زیست و پایگاهی است که در ماه خواهیم ساخت و مهاجرنشینهایی است که در مریخ بنا خواهیم کرد. شرح تاریخ ما، کتابی است که در نقد غربزدگیهای جلالآل احمدها خواهیم نوشت.
در تاریخی که بر ما تحمیل شده است، بر ما عناوینی غلط نهادهاند که باید از ذهنها زدوده شود. بر ما نام شرقی نهادهاند و ما با کمال میل این عنوان را بر خویش روا دانستهایم. کجای ما شرقی است؟ ما یگانه پرستیم، یا در مقابل معابد و مجسمههای سنگی عود روشن میکنیم؟ آیا جهان ما، جهانی است که در آن تناسخ جریان دارد، یا نبردی میان نیکی و بدی برپاست؟ کجای جهانبینی ما، به جهانبینی مردمان هندی و چینی و کرهای و ژاپنی شبیه است؟ ما اگر غربی هم نباشیم، بی هیچ شکی، شرقی نیستیم.
ما را مظلوم نام نهادهاند! کجای تاریخی که طی ۲۵۰۰ سال، به تناوب به شرق و غرب و جنوب و شمال مرزهای جغرافیایی خود دست اندازی کرده، از ما مظلوم میسازد؟ حملهی مادیها به آشور؟ حملهی کورش به بابل و سارد و قبایل ماساژت شرقی؟ حملهی کمبوجیه به مصر؟ حملههای متواتر داریوش و خشایار به یونان؟ تمامی جنگهای دورهی اشکانی با روم و ترکان؟ حملههای ساسانیان به شرق و غرب و به ریسمان کشیدن اعراب؟ دقیقاً کدام؟ همین ۵۰۰ سال پیش بود که شاه اسماعیل برای روشن کردن اذهان همسایگان بدخواه، همهی مرزهای ایران را دوباره با خون نشانهگذاری کرد. ۲۰۰ سال بعد نادر باز عراق را از عثمانیان بازپس گرفت و تمامی افغانستان و بخش عمدهی هند را فتح کرد. آغامحمد خان قاجار همین ۲۰۰ و اندی سال پیش بود که باز همینکار را تکرار کرد و کل قفقاز را پس گرفت و فقط در گرجستان چند هزار قطران (کشیش مسیحی) را دست بسته در رود انداخت و میخواست روسیه را فتح کند که در قلعه شوشی کشتندش. کجای چنین تاریخی از ما مظلوم میسازد؟
در این تاریخ، فراموش شده که سلجوقیان چه امپراتوریای بنا گذاشتند که تا بسفور را برای اولین بار پس از هخامنشیان فتح کردند و چگونه خوارزمشاهیان فرهنگ ایرانی را گسترش دادند. میدانید چرا؟ چون نسب ترک داشتند، ما نامشان را از تاریخمان پاک کردیم! فراموش کردیم که شاهنامهی فردوسی و نبوغ ابوریحان بیرونی، نتیجهی امنیت سیاسی و اقتصادی دورهی محمود غزنوی است، فراموش کردیم که حافظ و سعدی، نتیجه فرهنگپروری ترکان مظفری و اتابکی است! ما دوست نداریم همهی آنچه را که بر ما گذشته است بدانیم. افیون نادانی، بر ما خوشایندتر از دانستن و پذیرش واقعیت است. تاریخی که نمیتوانیم همهی واقعیتش را بپذیریم، به چه کارمان میآید؟
باید فراموشش کنیم. بالاخره باید با خودمان کنار بیاییم و برویم داخل آینه را نگاه کنیم. باید هر چه را که فرستادهایم در ناخودآگاهمان، بیاوریم این رو ها، جلوی چشم؛ و اگر به دنبال بهتر زیستنیم، باید بالاخره همت کنیم و جلوی آنچه که تا امروز تاریخمان بوده، یک نقطه و حتی از آن بهتر، یک علامت سوال و پشت آن یک علامت تعجب بزرگ بگذاریم. ما هنوز فکر میکنیم ایرانیان باستانیایم. باید ولش کنیم برود، تا مجبور نباشیم به قول دوستی، همچنان نام خیابانهای ۳۰ سال پیش را در پرانتز انتهای نامهای جدید بنویسیم.
اگر میخواهیم مدرن باشیم، باید فکری به حال دکترین اردشیر ساسانی کنیم که جامعه را به چهار طبقهی اشرافی و روحانی و سپاهی و رعیت تقسیم کرده، و در نهایت، باید فکری به حال قزلباشهای شاه اسماعیل عزیزمان کنیم. افتخار ما، در تمام آن چیزی است که به آن دست خواهیم یافت. تکیه بر افتخار گذشتگان، هر چقدر هم که بر آن اصرار کنیم، جز با تمسخر و استهزاء ملل دیگر روبرو نخواهد شد.
ملتی که آرزوهایش از خاطراتش کمتر باشد، در سراشیب مرگ است. آقایان و خانمهای روشنفکر که هر روز لطایف رییس جمهور عزیزمان را تحلیل میکنید و دلخوشید که فلسفیدهاید! خودتان را تحلیل کنید ببینیم دقیقاً چه میگویید. کمی هم از رویاهای خودتان بنویسید. از آنچه که اگر تصادف ژنتیک، شما را در انتخاب سرنوشتتان مخیر میساخت، میخواستید باشید. اینکه چه را نمیخواهید، دیگر قشنگ ملتفت شدهایم، جارو خاک انداز دستتان بگیرید ببینیم در این میدان دیدهبانی، چند مرده حلاجید! وقتش است که بسنجیم و ببینیم چقدر آرزوی دور و دراز داریم، تا در خون این جامعهی بیانگیزه تزریق کنیم.