Man is free at the moment he wishes to be



برخیز وقت تنگ است، و از گل نمانده بسی






خيز مهرويا! تا مجلس زي سبزه بريم / که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه‌تريم
بر بنفشه بنشينيم و پريشيم خطت / تا به دو دست و به دو پاي بنفشه سپريم
چون قدح گيريم از چرخ دو بيتي شنويم / به سَمَنبرگ چو مي خورده شود لب ستريم
وگر ايدون به بُن انجامدمان نُقل و نبيذ / چاره‌ي هر دو بسازيم که ما چاره گريم
بِمَزيم آب دهان تو و مِي انگاريم / دو سه بوسه بدهيم وانگه نُقلش شمريم
نخوريم اَندُه گيتي که بسي فايده نيست / اگر ايدونکه بريم اَندُه او يا نبريم
پيش کاين گيتي ما را بزند يا بخورد / ما ملکوار مر او را بزنيم و بخوريم






عاقل باش







نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش / که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی








بوها، وقتی بزرگ شدیم و یادمان رفت



دقيقاً مطمئن نيستم بيني من ضعيف شد يا بوها از شهر رفتند؟

بوي لواش رو يادتونه؟ بوي عجيب خمير و نان و آتش و سوختگي تکه‌هاي نان. حتي شايد کمي هم بوي ‏کپک مي‌آمد در نانوايي‌ها. بوي سنگک چطور؟ خيلي متفاوت بود: بوي صابون و سنگ! صداي تلق تلوق ‏سنگ‌ريزه‌ها روي توري ميز نانوايي. بوي بربري هم با آن لعاب عجيبش. بوي تافتون! اسمي که هيچ جور ‏نميشه ادبي نوشتش: "آقا لطفاً يک فقره نان تافتان مرحمت فرماييد!"‏

بوي دوشنبه بازار رو يادتونه؟ هميشه توي زمين‌هاي خاکي، گاهي فروشنده‌ها آب مي‌زدند جلوي ماشين درب ‏و داغانشان را که بوي خاک باران خورده بلند مي‌شد، البته فرق باران اين بود که نم تميزي داشت، اين بو ‏درجه گِلش بيشتر بود؛ پر از آدم، بوي عرق، بوي يونوليت، بوي لواشک، بوي سبزي‌هاي معطر، بعضي مواقع ‏بوي تند عطر (يعلخ!) بوي لنت ترمز و لاستيک دوچرخه‌هايمان، بوي تيشرت‌هاي نخي و نايلوني بچگي، بوي ‏دوستانمان، بوي متفاوت دخترهاي غريبه! (احتمالاً براي دخترها، پسرها هميشه بوي عرق و خاک مي‌دادند!) ‏گاهي بوي اسکناس‌هاي ۱۰ توماني و ۲۰ توماني و بوي عجيب زنگ زدگي پنج توماني‌هاي برنجي و برنزي ‏براق مسي رنگ با آن شمايل گربه‌اي ايران پشتش! بوي بست‌بندي پفک‌هاي مينو رو يادتونه؟ يک جوري ‏چِندش بود! بوي شکلات‌: ايراني‌ها يک جور، خارجي‌ها يک جور. ايراني‌ها فقط بوي کاکائو و پوشش نقره‌اي ‏دور شکلات را مي‌دادند، خارجي‌ها بوي فندق و هزار آميختني ديگر هم داشتند. بوي اسمارتيز، بوي پاستيل، ‏بوي بستني چوبي پاک، که من هميشه دوقلو مي‌خريدم از زور خست (به نسبت اندازه بستني ارزانتر در ‏مي‌آمد!)، ولي عاشق يک‌قلويش بودم، حس عجيب ليس به در بستني‌هاي وانيلي ليواني پاک: يادتونه؟ هميشه ‏کمي بستني به در پلاستيکي مي‌چسبيد! بوي عجيب برفک روي در بستني ليواني و بوي عجيب پاکت ‏کاغذي بستني‌هاي چوبي.‏

بوي پارک! هورا بوي پارک! بوي کاج، بوي ميوه کاج، بوي چنار، بوي چمن (گاهي خشک، گاهي نم)، بوي ‏گل‌هاي سرخ کم‌بوي تهران، بوي سيمان هزارتوهاي زمين بازي، بوي عجيب فولاد تاب و الاکلنگ، بوي ‏موزاييک، بوي آسفالت، بوي بلال! بوي ذغال، و البته بوي لجن تابستاني جوي‌هاي تهران.‏

بوي سينما! بوي عجيب کفپوش‌هاي لاستيکي! بوي بوفه سينما، بوي ساندويچ‌هاي کالباس خشک و گوجه و ‏خيارشور، بوي کيسه‌هاي نايلوني بسته‌بندي يا بوي کاغذ کاهي دور ساندويچ، بوي پاپ‌کورن (همون بي‌تربيتي ‏فيل!) بوي صندلي، بوي چادر سياه خانم کناري. چرا هميشه چادرها يک بوي عجيبي مي‌دهند؟ بوي عرق ‏نيست، بيشتر بوي خاک مي‌دهند. شبيه بوي توري‌هاي پنجره خاک گرفته.‏

بوي عاشورا! بوي نذري، بوي چادرهاي بزرگ، بوي عرق، بوي گلاب، بوي جوراب، صدا، صداهاي مبهم، ‏صداهاي خنده، صداهاي گريه، عربده، سکوت، پچ پچ، صداي زن‌ها...‏

بوي آستارا، بوي جنگل، بوي باران، خزه، سيب وحشي حياط "بابزرگ"، بوي بربري‌هاي متفاوت پر سبوس، ‏بوي بنفشه‌هاي وحشي، بوي انجير، بوي پوسته خيس درخت انجير، بوي شن‌ها ساحل، بوي آب دريا، بوي ‏نمک، بوي مرداب، بوي لجن‌زار، بوي رودخانه، بوي ني چوب ماهي‌گيري، بوي کرم‌هاي خاکي طعمه ماهي، ‏سکوت و انتظار، سمفونی جیرجیرک‌ها، بوي ماهي‌هايي که مي‌گرفتيم، بوي رهبر ارکستر: قورباغه!‏
بوي باران! ۱۰۰۱ باران، نه يک جور مثل باران تهران، ۱۰۰۱ جور باران داره آستارا: چندصدتايي اسمي دارند، بقيه ‏اسم ندارند، ولي همه مي‌دانند که اين‌ها هم بايد اسمي داشته باشند. خوبيش اينه که هر کسي اسمي مي‌ذاره ‏روي باراني که خودش دوست داره: باران خيس، باران خشک، باراني که باران نيست ولي خيس مي‌کند، ‏باراني که باران است ولي خيس نمي‌کند، باران بم، باران زير، باران تيک تيک، باران دام دام، باران يک دو، ‏يک دو سه، يک دو؛ باران شرشر، باران جرجر، باران پنجره‌نواز، باران خنده‌هاي خانوادگي، باران تاريک، باران ‏روشن، باران آفتابي، باران رنگين‌کماني. بعضي از باران‌ها مهربانند، بعضي ها خشن. و بعضي از باران‌ها هستند ‏که بايد با کسي زير آنها راه رفت...‏

بوي سفال سقف‌ها، بوي چوب سقف‌ها، بوي نم رختخواب‌هايي که بهترين معشوقه‌هاي دنيا هستند؛ ‏رختخواب‌هايي که براي جدا شدن از آنها اراده لازم است!‏

بوي بوراني پلو، بوي سوتتي پلو، بوي شير برنج، بوي سبزي کوکو، بوي قورمه سبزي، بوي ماهي شور و ‏ماهي سفيد سرخ‌شده، بوي آشپزخانه، بوي کيک خانگي، بوي مادر و مادربزرگ، بوي عمه‌ها و خاله‌ها؛ ‏نمي‌دانم چرا، ولي يادم نيست عموها و دايي‌ها بويي مي‌دادند يا نه!‏

بوي دفتر و کاغذ، بوي کيف مدرسه، بوي توي کيف مدرسه، که هميشه کم‌کم بوي خوراکي‌هاي زنگ تفريح ‏را مي‌گرفت که معمولاً نان و پنير بود در کيسه نايلوني (من عاشق نان و پنيرم!) بوي گچ تخته، بوي کلاس، ‏گرماي ملايم کلاس، بوي شلوارهاي پارچه‌اي پشمي خيس‌خورده (يعلخ!) و بوي نامشخص و عظيم پالتوها ‏در زمستان.‏

بوي نارنجک و هفت ترقه! نارنجک‌ها اول کاغذي بودند، بعد کم‌کم لنتي شدند. هفت ترقه‌هايي که از جنس ‏پاکت سيمان بودند. بوي فشفشه، بوي اکليل سرنج و زرميخ(!)، بوي کاغذ و چوب و نفت و گازوييل و هزار ‏سوختني‌اي که هر سال مي‌سوزانديم تا سرخيمان را تأمين کنيم! بوم، بووووووووووووووم! بوي عجيب گاز، ‏بوي افشره‌هاي داخل اسپري‌هاي مختلف. بوي سبزي پلو با ماهي، بوي آجيل چهارشنبه، بوي سکه، بوي ‏سبزه، بوي فرش و نم و کف و انواع مايعات شوينده، بوي خونه تکوني، هياهو و هياهو! بوي باغچه خانه، بوي ‏هرس درخت‌ها، بوي خاک خوشحال زمستاني، بوي بهار، بوي هفت سين، ....‏

بوي بد دهان! بوي نوزاد يک ماهه (يعلخ!)، بوي پوشک و پودر و سرلاک و آب دهن شيرآميز نوزاد! بوي ‏حمام، بوي صابون و بخار، بوي گچ نم خورده، بوي پوست بچگانه‌اي که آب قطره قطره رويش برق مي‌زد!‏

همينطور که فکر مي‌کنم، بوهاي بيشتري برايم زنده مي‌شوند. هزاران هزار بو! همه را مي‌توانم توصيف کنم، ‏هر کدام شخصيتي دارند.‏

کِي اين بوها مردند؟ کِي؟ کِي من عادت کردم به چند بوي خاص؟ کي ديويدوف و آديداس و عطر و مام، ‏بوهاي عزيزم را دزديدند؟ حس مي‌کنم بوها نماينده معصوميتي بودند که در من روزي مرد. مي‌خواهم امسال ‏با بوها آشتي کنم! دوباره مي‌خواهم بوها را حس کنم، مي‌خواهم شامه‌ام را بنوازم. اگر در سال جديد مرا ديديد ‏که پره‌هاي بيني‌ام را تکان مي‌دهم، ديگر مي‌دانيد در جستجوي چه هستم!



متفرقه



امشب شهر، شهر فرنگه، از همه رنگه، و در نتیجه همه جور پرت و پلایی در چنته دارم.

۱- محیطهای مجازی جاهای عجیبی هستند. و با وجود حضور تقریبا ۱۰ ساله توی این محیط، هنوز چیزهای زیادی هستند که کاملا برام جدیدن. مثلا توی ۳۶۰:
- خانم‌ها اکثراً جملات مستقیم یا غیرمستقیم عشقی به عنوان Blast می‌نویسند. آقایان سعی می‌کنند از الگوی خردمند چینی پیروی کنند و همین باعث میشه همه به هم شبیه باشند! ‌(در کمال تأسف و در نهایت تعجب، شامل خودم هم می‌شه! ظاهراً نمیشه بین چند میلیون انسان مذکر متفاوت بود! تلاش بیش از حد در این زمینه هم به جوادیسم مفرط منجر میشه!)
- جوادترین Quote در ۳۶۰ در صفحه خانم‌ها: Catch me if you can به همراه تمامی انواع واریانت‌هاش! باورتون نمیشه چند نفر یک همچنین نوشته‌ای یک جای پروفایلشون دارن.
- جوادترین عکس‌ها: عکس آقایانی با بالاتنه لخت و روغن زده و ورزشکاری!
- همه ملت عاشق و معشوق طی زمستون و پاییز یک فراز و فرود عشقی داشتن. باور نمی‌کنین؟ پروفایلها و وبلاگ‌ها رو چک کنید.
- خانم‌های زیادی با عبارات متفاوت اعتقاد دارند که: "هر کی زد و رفت و شکست، یه روز یه جا کم میاره!" متأسفانه اینطور نیست خواهر من! بعضی از انسان‌ها شاختر از اون هستن که به علت یکی دو ماه آشنایی با شما، یک جای دیگه زندگیشون کم بیارن! توصیه اکید میشه که شما هم کم نیارین!
- اعتقاد عجیبی به گریه در محیط عمومی وجود داره و بخصوص ظاهرا آبغوره عمومی، نشانه اثبات عشق برای خانم‌ها محسوب میشه!
- یکی از کارهای جوات، نمایش تعداد hitهای صفحه برای عموم! (بخاطر این حرف احتمالا منو بیخ دیوار بگذارن!)
- من نمی‌فهمم چرا وقتی کسی عکس عوض می‌کنه، بقیه بهش تبریک میگن! ماجرا خیلی هم جدیه! گاهی کسی هر دو سه روز یک بار عکس عوض می‌کنه و همون آدما بسرعت و بطور اتوماتیک دوباره در تبریک گفتن از هم سبقت می‌گیرن! این موضوع در مورد عکس عوض کردن خانم‌ها مصداق بیشتری داره. نمی‌دونم واقعا این مساله نشانه مهربونی و توجهه، یا یک نوع پاچه‌خواری اتوماتیک محسوب میشه.

۲- ظاهراً این بنده حقیر موقع حرف زدن کلمات انگلیسی و آلمانی و جدیداً اسپانیولی و صد البته ترکی زیادی به کار می‌برم (همون بلغور می‌کنم خودمون!) که باعث میشه یا دیگران حرفامو نفهمن، یا فکر کنن دارم اساسا کلاس می‌ذارم. اینطور نیست والا، دلیلش چیز دیگه‌ایه:

- دوست دارم زبان تمرين کنم
- کار من (نرم‌افزار) کلمات روزمره انگليسي زيادي داره. در واقع اصلا فقط انگلیسیه
- اطلاعات روزمره و تمامي خبرهاي روز را از منابع انگليسي زبان و ... مي‌گيرم
- بعضي اصطلاحات در زبان فارسي وجود نداره يا کاربرد زيادي نداره
- گاهی تداعي معاني از بعضي از فيلم‌ها يا سريال‌هاي زبان انگليسي (يا ديگر!) میشه که حیفم میاد اشاره نکنم. کسانی که اون فیلم‌ها یا سریال‌ها رو ندیدن، طبیعیه که متوجه نکته نمی‌شن

به دلایل فوق‌الذکر، و از اونجا که من از کلمه‌پردازی در تمامی زبان‌ها لذت می‌برم، این اتفاق که جمله‌ای بسازم که فارسی نباشه و در واقع به هیچ زبان دیگه‌ای هم نباشه گاهی پیش میاد!

بنده همینجا از همه شاکیان در این مورد عذرخواهی کرده و متواضعانه اعلام می کنم که با قدرت تمام، همین رویه را ادامه خواهم داد!

۳- چند وقت پيش يک چهارپاي ناطقي فرموده بود که "زنان امروزي حتي نمي‌توانند درست و حسابی تخم مرغ بپزند، حق طلاق براي چه مي‌خواهند؟"

گذشته از کاهش بيسابقه IQ در ذهن اين چرنده که با برقراري ارتباط ميان گوگرد و شقيقه، باعث تعجب تمامي دانشمندان زيست‌شناس شده، بنده از اين فرمايش دچار استرس شدم! با اين قدرت تفکر فجيع و منطق محکم، اين برادران زن‌ها را که شکست دادند، نيايند سراغ ما بابت هزار خواسته ناباب؟ چون خدا وکيلي من هم بلد نيستم درست و حسابی تخم مرغ بپزم!

ضمنا خدمت نسوان شاکي هم عرض کنم که علاوه بر قبول مراتب همدردي، اين اظهار نظر تخم مرغي را جدي نگيرند!

۴- آقا عجب جنگ هویجی راه افتاده تو این مملکت! نمونه:
- همه دردی که برای اثبات شدن می کشیم ! یا شلوارت را بکش پایین و نشانش بده !
- تن فروشی و نظرات شما در بی بی سی
- امام جمعه اصفهان:۷۴ درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند (نظر سوم را بخوانید)

بخصوص نظر مردم در مورد "فروشی‌ها" (مورد دوم بالا) جالبه. یه فیلسوف سنگین وزنی نظر داده که: "اونهايی که با قانونی شدن روسپیگری موافقن آيا حاضرن خواهر و مادرشون هم اينکاره بشن؟" آخه چه ربطی داره؟ "فروشی‌ها" وجود واقعی دارن، تعدادشون هم کم نیست، باهاشون بدرفتاری میشه، هر جور توهینی بهشون میشه، به هزار درد و مرض و از همه مهمتر فقر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی دچارن.

ای انسان! چه اشکالی داره به یه انسان بدبخت دیگه‌ای که دیگران به هر دلیلی باهاش بدرفتاری می‌کنن، کمک کنی و یا لااقل در مقابل رفتار غیر انسانی ازش حمایت کنی؟ اگه "فروشی" هست، حتما بازار کشش داره برادر من. حتما خریداری هم هست. اون ها چی؟ دیوار این بنده خداها از همه کوتاه تره. انقلاب میشه اینا رو میسوزونن، قدیم شاه عوض میشد می‌خواست ادعای تشرع کنه، اینا رو می‌کشتن، بارون نمی‌اومد، اینا رو مینداختن تو چاه...
آخه ای برادر! ای IQ ! ماجرا چه ربطی به خواهر مادرت داره؟ هزار کار باید کرد که "روسپیگری" ریشه کن شه، و هیچکدومشون شامل خشونت نمی‌شن. ۱۴۰۰ ساله که این کشور مسلمون شده و اگه کار با شمشیر حل شدنی بود که عرب خیلی وقت پیش حلش کرده بود. یادمون باشه که در زمان حکومت صفوی، دولت از ۳۰ هزار "فروشی" در اصفهان بطور مرتب و سالیانه مالیات می‌گرفت و یکی از ردیف‌های اصلی مالیاتی شهر اصفهان بود. جهت بازگشایی چشم‌ها حتما به رستم التواریخ مراجعه شود! شاه سلطان حسین که جلوی افغان‌ها موش بود، ظاهرا در حرمخانه شیر مخوفی بوده، بطوری که طی ماجراجوییهای شبانه، یکبار طی ۲۴ ساعت ۱۰۰ باکره را مورد تفقد قرار داد. (ساعتی چهار مورد، البته به کمک معجون تریاک) کریم خان زند چند هزار "فروشی" از گرجستان و هند به شیراز برده بود تا هم سپاهیان و هم بزرگانی که ظاهرا مهمان و ملتزم شاه ولی در واقع گروگان از طوایف کشور بودند، سرگرم باشند و کاری به ناموس مردم نداشته باشند. خود کریم خان چون شنیده بود که آمیزش با چهل باکره باعث عمر جاودان میشه (داستان از این پیچیده‌تره، نمی‌شه تعریف کرد!)، ۳۰ تا رو عقد کرد و ازاله بکارت فرمود و فردا طلاق داد و صداق داد تا اینکه ریش سفیدان قوم از ادامه منصرفش کردند. نادر شاه افشار... آغا محمد خان قاجار... بهرام گور...

بگذریم! خلاصه مشکل در ایران چیز دیگه‌ایه. اینجا کشوریه که با عرض نهایت شرمساری، ببخشید، ببخشید، روم به دیوار، ‌"کردن" هنره، ولی"دادن" گناهه. بهتره کسانی که همفکر فیلسوف بالا هستند، بیشتر از اینکه نگران مادر و خواهرشون باشن، نگران مادر و خواهر بقیه، و مراقب پدر و برادر خودشون باشن.

خلاصه ظاهرا کمربند ایرانی‌ها اهمیت مضاعفی در زندگیشون پیدا کرده. خدا آخر عاقبت ما رو به خیر کنه.

بحث تقریبا از دایره ادب و نزاکت خارج شد. (با صدای گوینده‌های اخبار شبکه ۱): "بابت قطع موقت ادب، پوزش ما را بپذیرید!"


۵- ای دوست! یاد اسپندار و چای سبز(!) و شمع‌های آن شب افتادم...

شاد زی با سیاه چشمان شاد - که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده تنگدل نباید بود - وز گذشته نکرد باید یاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد - شوربخت آنکه او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان فسوس - باده پیش آر؛ هر چه باداباد

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.