Man is free at the moment he wishes to be



رساله بدیهیات اندر باب حقوق نسوان



اين وبلاگ من هم شده شبيه وبلاگ پدرخوانده خانواده کورلئونه! اکثريت بازخوردها و نظرات و پيشنهادات از ‏پشت صحنه به آدم منتقل مي‌شود!‏

در مورد نوشته فمينيزم بازخوردهاي رسيده زياد و گاهاً به همان تندي خود نوشته بود. يکي از مواردي که ‏اکثريت به آن اشاره کرده‌اند اين بود که نوشته تکراري و کليشه‌اي و در مايه‌هاي غيب‌گويي با چشم بسته ‏بود. بنده هم عرض نکردم که نظر و تئوري جديدي را در باب فمينيزم در يک نوشته چند مثقالي در وبلاگم ‏ارائه مي‌کنم! حتي ادعا نکردم که در مورد فمينيزم چيزي نوشته‌ام و يا حتي چيز زيادي مي‌دانم. نوشته من نه ‏در باب فمينيزم، که در مورد فمينيست‌ها و مخاطبان مستقيمشان بود.‏

اگر خانم‌هايي فکر مي‌کنند نوشته من کليشه‌اي و تکراري است، اعتراضي ندارم. حتي فکر مي‌کنم که بله، ‏اينطور هم هست. ولي چرا با وجود تکراري و کليشه‌اي و همه‌گير بودن موضوع نوشته، همچنان اکثريت ‏قريب به اتفاق نسوان گرامي، به ساده‌ترين مواردش عمل نمي‌کنند. البته اين بي‌عملي و سکون مختص بانوان ‏نيست، و باعث سرخوردگي تمامي جريان‌هاي اجتماعي در ايران شده، اما انتظار مي‌رود يک گروه فعال ‏اجتماعي تحرک و بالندگي بيشتري داشته باشد. من در اطراف خودم، اين شور و بالندگي را نمي‌بينم. همه ‏آنچه مي‌بينم، نگاه‌هاي تند و سرخورده، و پرخاشگري و بدبيني و تلخکامي است.‏

از نظر شخص من، کلمه «فمينيزم» يا همان «زن‌سالاري» خودمان، نه مفهوم جديدي است، و نه مفهوم ‏والايي. اين کلمه دقيقاً همانقدر معني دارد که کلمه «ماسکيوليزم» يا «مردسالاري». مشکل و ايراد اين ‏کلمات و معاني و اتفاقات اجتماعي پس پشتشان، در مفهوم کلمه مرد و زن نيست؛ در آن کلمه «سالاري» ‏پسوند عبارت است. کوته‌نگري و کوته‌انديشي و اجبار و فشار و خشونتي که در اين پسوند «-ايزم» اينگونه ‏عبارت‌ها قرار دارد، هميشه باعث دلزدگي من مي‌شود.‏

از نظر من همه انسان‌ها صرفنظر از نژاد و رنگ پوست و مليت و جنسيت در حق زندگي و حقوق پايه و ‏اساسي با هم برابرند و بيانيه حقوق بشر سازمان ملل (و پيش از آن انقلاب فرانسه)، تکليف کار را روشن کرده. ‏حالا اگر کساني فکر مي‌کنند برابري کافي نيست و همچنان بايد جنسي (مرد يا زن) يا نژادي يا طبقه خاصي ‏سالار جامعه باشد، و يا با تندروي علیه نیمه غالب جامعه مي‌توان حقوق نداشته و يا از دست رفته را احيا کرد، از نظر من بهتر است ‏کمي در تنوير افکار و اصلاح عقايد خود بکوشند. من فکر مي‌کنم، کلمه «فمينيزم»، در عمل با کلمات ‏‏«ماسکيوليزم» و «آپارتايد» و «کمونيزم» و امثالهم فرقي ندارد. همه در بن‌مايه تفکر و خشونتي که در ذات ‏خود مستتر دارند، تقريباً يکسانند و در صورت کسب قدرت، به يک نتيجه ختم مي‌شوند. اگر فمينيزم خود را ‏جنبشي مي‌بيند که در صدد است که برابري فوق‌الذکر را برقرار کند، نااميدي‌اي و بالتبع آن، خشونتي که ‏تبليغ مي‌کند، باعث نقض غرض آن است.‏

علاوه بر اين، من با جداسازي معنايي مادينه‌ها در جامعه اساساً مخالفم. اينکه عده‌اي مي‌گويند «بايد زن‌ها را ‏شناخت»، «زن‌ها مهربان‌تر و با احساس‌تر و شکننده‌ترند»، «زن‌ها ضعيف‌ترند و بايد با اغماض بيشتري مورد ‏ارزشيابي قرار بگيرند تا توانمندتر شوند» و کلاً با نگاهي که بطور مستقيم و يا غيرمستقيم زن‌ها را ذاتاً ضعيفتر ‏مي‌بيند (يا تبليغ مي‌کند)، مخالفم. از نظر من زنها ضعيفترند، چون ضعیفتر تربيت مي‌شوند. واقعيتي که در آن ‏زندگي مي‌کنيم، تنها يک اثر وضعي و اجتماعي است و به سادگي قابل تغيير است. زن و مرد جز در فيزيک و ‏مواقع خاصي در زندگي مانند حاملگي و زايمان که دوره‌هاي کوتاهي محسوب مي‌شوند، در توانايي‌هاي عمده ‏تفاوت اساسي‌اي ندارند. همان دوره‌هايي مانند حاملگي و استراحت پس از زايمان هم، يک توانايي مثبت محسوب ‏مي‌شود و جامعه مي‌بايد به نفع زنان بارور، امتيازاتي را وضع کند. تمرکز و بزرگنمایی شديد و بيش از اندازه ‏تفاوت‌هاي زن‌ها و مردها، خواهي نخواهي باعث تفاوتي به همان اندازه شديد در برخورداري از حقوق انساني ‏خواهد شد. علاوه بر اين‌ها، جمع‌بندي (‏Stereotyping‏) زن‌ها و شخصيت بخشي به مفهوم زنانگي بطور ‏عام، در دراز مدت براي حقوق اجتماعي زن‌ها خطر دارد. همه زن‌ها مثل هم نيستند و همه مردها از همه زنان ‏بهتر نيستند. با عام‌سازي (‏Generalization‏) زنان و مقايسه آن با نسخه عام شده مردان، از آنجا که بشر ‏فقط به تازگي يک پايش را از جنگل بيرون گذاشته و جمعيت‌هاي عاميانه انساني، همچنان توانايي فيزيکي را به ‏عنوان مهم‌ترين عامل برتري و رهبري مي‌شناسد، نمره منفي‌اي براي جماعت نسوان خواهد داشت.‏

تازگي‌ها جمله «من به اينکه زنم افتخار مي‌کنم» را هم در نوشته‌هاي زنانه و در گفتگوهاي فمينيستي زياد ‏شنيده‌ام. باز هم اين عبارت مختص زنان نيست. من هر وقت مي‌شنوم که کسي به مليت، به رنگ پوست و ‏نژاد، به خانواده و اجداد، به جنسيت و چهره و يا موارد مشابه افتخار مي‌کند، جز پوزخند و استهزاء، رفتار ‏ديگري به فکرم نمي‌رسد. افتخار، مربوط به فعاليت‌ها و دستاوردهايي است که انسان در سايه تلاش و ‏کوشش خود به آن مي‌رسد نه تصادفاتی مانند محل تولد و نژاد و جنسیت. هنر و خرد و دانش و ورزش و امثالهم، شايسته تفاخرند، نه زن بودن و مرد بودن.‏

انسان‌ها در حقوق پايه با هم برابرند. همين کافي است. بهتر است زن‌ها خود را از مردها (و بالعکس) جدا ‏نکنند. در درازمدت، فرزندان ما، به تندروي‌ها و کج رفتاري‌هاي ما خواهند خنديد و در مورد ما قضاوت خواهند ‏کرد. بگذاريد هر لقبي هم به ما مي‌دهند، مانند رييس جمهور محبوبمان دلقک تاريخ نباشيم.



داد دل مردم هنرمند



با حضرت جوانبخت تلفناً(!) صحبت مي‌کرديم، اشاره کرد که سي‌دي اصلي آلبوم «دو ني استاد شيرمحمد اسپندار» را ‏که من علاقه‌اي به آن بهم زده‌ام براي خودش و من و يکي دو نفر از دوستان، اجباراً هديه خريده! (منظور از ‏هديه اجباري، هديه‌اي است که در انتهاي داستان شما مهمان خودتان مي‌شويد!)‏

آقا بسيار پسندمان آمد! من نسخه سي‌دي شده از روي کاسِت اين آلبوم را داشتم که زحمت آن را رضا برايم ‏کشيده بود و مدتها در ماشين نه تنها خودم گوش مي‌کردم، بلکه براي ديگران هم با آن - از شما چه پنهان - ‏کلاسي مي‌گذاشتم، بدون اينکه کاست کار را داشته باشم درحالي که در حقيقت سي‌دي من دزدي بي‌شرمانه‌اي ‏بيش نبود و بايد حتماً کاست کار را مي‌خريدم آنهم با در نظر گرفتن اينکه نه تنها خريد کاست، بلکه خريد ۱۰‏عدد سي‌دي اين شاهکار هم به هيچ کجاي من صدمه قاطعي نمي‌زد. تنها دليل نخريدن اين اثر هنري (و آثار ‏هنري مشابه) جز سطح مقطع وسيع نشيمنگاه اين بنده حقير چيزي نيست و خجالت‌آور است که با اين علاقه و ‏اين حجم ادعا، باز در پرداخت سهم خودم به صاحب اثر خودداري کنم.‏

من بخصوص هميشه افسوس مي‌خورم که نمي‌توانم اثر گروه‌هاي زيرزميني‌اي مانند اوهام و ۱۲۷ و هيچکس ‏و زدبازي و امثالهم را که با موسيقيشان حال بي‌حد مي‌کنم را بخرم که هم خودم داشته باشم و هم آنها را به ‏انجام کارهاي جديدتر و بهتر تشويق کنم و هميشه هم سعي کرده‌ام که در حد خودم کمک ناقابلي بکنم (شرکت ‏در کنسرت‌هاي غيررسمي گروه‌ها يا اعضاي آنها، خريد زيرزميني آلبوم‌هايي مثل «جنگل آسفالت» هيچکس ‏که آخر هم با وجود اينکه کلي سفارش داديم، متأسفانه دست نداد که بخريم و ...)‏

علاوه بر اين، حتی در اين خر تو پلنگ نرم‌افزار در ايران که به دليل عدم حمايت قانوني و عملي از نرم‌افزار (و ‏عدم وجود چيزي به نام کپي‌رايت!)، جلوي چشمت نرم‌افزار خارجي را که هيچ، نرم‌افزار خودت را کرک ‏مي‌کنند و مي‌دزدند و مي‌فروشند و کاري هم نمي‌تواني بکني، باز ما در حد وسعمان نرم‌افزارهايي را که در ‏برنامه‌هايمان استفاده مي‌کنيم با صرف هزينه‌هاي زياد و با هزار کلک (چون امريکايي‌ها روي اينترنت هم به ‏ما چيزي نمي‌فروشند!) مي‌خريم تا زحمت ديگران را بي‌ارج نگذاشته باشيم.‏

خلاصه علاوه بر بارش فراوان شرم‌افزار(‏‎*‏)، کلي از اخلاقمندي چنين دوستي لذت بردم. در اين وانفساي ‏گراني و بلوا، که هر توليدي ضرر دارد و «هري پاتر» هم به زور ۱۰۰ هزار نسخه مي‌فروشد، و «هنر» اصيل ‏و مستقل ديگر از نظر حکومت «گهر» محسوب نمي‌شود و در نتيجه حمايت هم نمي‌شود، خيلي انگيزه مي‌خواهد ‏که کسي با صرف هزينه‌هاي گزاف اثري خلق کند و در نشر آن بکوشد، چه احتمال ضرر زيادتر از سود، و ‏معمولاً سودآوري هم ناچيز است.‏

چه خوب است که همه، نه تنها سعي کنيم با خريد آثار هنري و فرهنگي (منجمله کتاب) به پديدآورندگان اين ‏آثار کمک کنيم، بلکه از جوانبخت جهان سرمشق بگيريم وبا هديه دادن (حتي هديه اجباري!) اين آثار به ‏اَعِزاء(‏‎**‏)، هم حمايت بيشتري از خالقان و ناشران اين آثار کنيم و هم در گسترش و پيشرفت فرهنگ و ادب ‏ايران که به حق حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد نقشي داشته باشيم.‏

من هر وقت اين بيت «بهار» را (از قصيده دماونديه) مي‌شنيدم که

زين بي‌خردان سفله بستان / داد دل مردم خردمند

با حسي حق به جانب، با مصرع دوم احساس همدردي مي‌کردم، ولي ظاهراً بي‌توجهي، بلانسبت مي‌تواند ‏انسان را مشمول مصراع اول کند!‏


------------------------------------------------
(*) همان عرق شرم خودمان!
‏(‏‎*‎*‏) اگرچه عرض هنر نزد يار بي‌ادبي است / زبان خموش وليکن دهان پر از عربي است!



چند نکته برای فمینیست‌ها



در وبلاگ یکی از دوستان بحث داغی در حواشی فمینیزم در گرفته که توجهم را جلب کرده. چند نکته به ‏نظرم می‌رسد:‏
‏-‏ نمی‌دانم چرا همیشه زنها فکر می‌کنند که مردها فقط با پیشرفت آنها مخالفند: تِستُسترون با ‏پیشرفت هر موجودی (مونث یا مذکر) در محدوده قلمرو خود مخالفت می‌کند. برای پیشی گرفتن از ‏یک مرد، باید او را شکست داد. راه دیگری وجود ندارد. حق گرفتنی است، باید قویتر باشید.‏
‏-‏ اینکه مردها، کار کردن با مردها را ترجیح می‌دهند، هیچ ارتباطی با مردسالاری ندارد. زنها هم کار ‏کردن با زنها را ترجیح می‌دهند. علت این مسأله، شناخت بیشتر (و در نتیجه اعتماد بیشتر) اعضای ‏هم جنس نسبت به هم است. در ایران به دلایل عرفی و مذهبی، کودکان ناهمجنس را از سنین ‏خردی از هم جدا می‌کنند. به علت جدایی دو جنس، و آشنایی ناگهانی بعد از بلوغ، اصولا ‏کنجکاویها و شناخت‌های ثانوی حول محور جنسی شکل می‌گیرد (که تا اینجایش کاملاً طبیعی است) از آنجا ‏که توجهات و شناختهای لذتبخش ثانوی در این مرحله شکل می‌گیرد، هر دو طرف سعی می‌کنند ‏نقاطی را برجسته کنند که برای جنس مخالف جذابیت بیشتری دارد. در این مرحله است که ‏شناخت‌های کاذب رفتار جفت‌گیری، جای شناخت‌های واقعی را می‌گیرد. مسلماً اگر پسرها در سنین ‏زیر ۱۰ سال، یکبار از دخترهای هم سن کتکی نوش جان کنند (دخترها در آن سن خاص ‏درشت‌ترند!) مسلماً پتانسیل بیشتری برای شناخت واقعی‌تر جنس مخالف پیدا می‌کنند! این در مورد ‏دخترها هم صادق است. اصولاً نگاه دخترها در ایران نسبت به پسرها بسیار منفعل و منفی است و ‏این هیچ کمکی به آنها برای جذب در محیطهای کاری و اجتماعی نمی‌کند. بعلاوه حتی خود زنها هم ‏نسبت به زنهای دیگری که در محیط کار رفتار آزادانه‌تر و راحت‌تری دارند نگاه منفی و گاهاً شرم‌آوری ‏دارند (متأسفانه) نتیجه‌ای که می‌گیرم این است که با این عرف، نباید انتظار روزی را داشته باشید که ‏برابری جنسی روی بدهد. خوشتان بیاید یا نیاید! از عرفی که نقش اصلی و هدف نهایی زن و مرد را تشکیل خانواده و زادمان، نقش اصلی مرد در خانواده را نان‌آوری و ریاست و نقش زن را هم بالطبع ماشین جوجه‌کشی ماجرا می‌پندارد انتظاری نداشته باشید، که زیر ‏پایتان علف سبز خواهد شد. قبل از همه چیز با عرف بجنگید که ریشه مشکل شما آنجاست.‏
‏-‏ من نقش برجسته مردان را در عقب نگاه داشتن زنها در جامعه نفی نمی‌کنم. ولی به دلیلی که ‏نمی‌دانم، سایه این تأثیر بزرگتر از آنی که باید جلوه داده می‌شود. نقش خود زنها یا دقیقتر بگویم ‏مادران هم در عقب‌ماندگی دخترها و یکه تازی پسرها بسیار پر رنگ است. کدام مادری را ‏می‌شناسید که دخترش را به استقلال مالی و ماجراجویی‌های جنسی تشویق کند؟ (اکثریت پدرها ‏مستقیم یا غیر مستقیم این کار را برای پسرانشان می‌کنند) کدام مادری را می‌شناسید که دخترش را ‏ده برابر پسرش کنترل نکند؟ اکثریت بزرگی از مادران حتی در سنین کودکی پسرانشان، شروع به ‏نشستن در صندلی عقب ماشین و باز گذاشتن صندلی جلو برای «آقا پسر» می‌کنند. همین مادران در ‏حالی که مشکلی با رانندگی دهشتناک پسرانشان ندارند (بالاخره مَرده، دست فرمونش مردونست!) ‏مدتها طول می‌کشد تا به نشستن در ماشینی که راننده آن دخترشان است خو کنند (و تا ابد هم باز ‏در ماشین به جان دختر بیچاره غر می‌زنند!) عده زیادی از مادران تا وقتی اجباری در کار نباشد، از ‏درخواست دخترانشان برای کار کردن پشتیبانی نمی‌کنند. در تقابل پسران و پدران، پشتیبانی مادر از ‏پسر، ولی در تقابل پدر و دختر، مادر بیشتر حامی پدر است. رفتار مادران ایرانی را در هنگام ازدواج ‏دخترشان و انتخاب همسر نقد نمی‌کنم، خودتان باید بدانید! رفتار همین مادران در انتخاب همسر برای پسرانشان هم جالب است! مادران ایرانی کلاً محافظه‌کارند، ولی ‏شدت این محافظه‌کاری احمقانه در تربیت دختران به مراتب بیشتر است و باعث ناتوانی دختران در ‏برابر پسران می‌شود. کدام مادری است که به دخترش بگوید سیندرلا، زیبای خفته، سفید برفی و ‏امثالهم احمقانه‌ترین داستان‌های تاریخ بشری هستند و باید با داستان‌های سالمتری جایگزین شوند؟
‏-‏ زنان از مردانی که در اجتماع از آنها پشتیبانی می‌کنند خوششان نمی‌آید. مردانی که نگاهی برابر به ‏زن و مرد دارند، سریعاً از طرف زنان به دلایل مختلف محکوم می‌شوند. از نظر زنان، مردان حامی ‏آنها کسانی هستند که نگاهی نامساوی به دو جنس و به نفع زنان دارند. در موارد زیادی این مردان ‏خودشان به بهانه همین رفتار توسط مردان دیگر از جایگاه تصمیم‌گیری کنار گذاشته می‌شوند و ‏جانشینانشان رفتاری تبعیض‌آمیز به نفع هم‌جنسان خود در پیش می‌گیرند و به این ترتیب در موارد ‏زیادی خانم‌ها از محیط‌های حامیانه‌ی پایدار نمی‌توانند استفاده کنند. علاوه بر این، زن‌ها از مردانی ‏که زیادی حمایتشان کنند متفرند! موارد بسیاری را تجربه کرده‌ام که زنان از مردان حامیشان دل ‏خوشی ندارند! می‌دانید به آنها چه می‌گویند؟‌آقا معلم!‏
‏-‏ زنان به دلیلی که من نمی‌دانم، در اجتماع خود را به خوبی مردان سازماندهی نمی‌کنند. هر مرد عضو ‏دهها سازمان رسمی و غیررسمی اجتماعی است و در تمامی اوقات در حال گسترده کردن شبکه روابط ‏خود است. خانم‌ها متأسفانه از انجام این مهم خودداری می‌کنند، در نتیجه سر بزنگاه، برش کافی ‏برای پیشبرد مقاصد خود را ندارند و همیشه مرد داستان استفاده قاطعتری از روابط خود می‌کند.‏
‏-‏ خانم‌های فمینیست انتظار عجیبی از مردان دارند: اینکه زنان را فقط با زیبایی درون ببینند: متأسفم، ‏با طبیعت نمی‌توان جنگید: غریزه مردان را به معاشرت با زنان زیبا و (زیباتر!) وا می‌دارد. مردان ‏تربیت شده و حرفه‌ای، در انتخاب زنان برای فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی، زنان شایسته‌تر را ‏انتخاب می‌کنند. ولی مسلم بدانید که همین‌ها هم ۱۰۰ بار از ۱۰۰ بار، بین دو زن هم توان (یا با ‏توانایی مشابه به نفع زن کمتر زیبا)، زن زیباتر را انتخاب می‌کنند (مگر اینکه در این انتخاب، ‏همسرشان نقشی فعال ایفا کند!) در زمینه ازدواج، اکثر مردان به زیبایی اولویتی مشابه (اگر نه کمی ‏بیشتر) با استقلال و توانمندی روحی و اقتصادی می‌دهند (در امریکا طی نظرسنجی، اولویت این دو ‏تقریبا برابر بود و حدود ۳۰-۳۵٪ مردان یکی از این دو را به عنوان اولویت اول انتخاب کرده بودند. ‏شرمنده‌ام، مأخذ فراموشم شده! ولی آنجا امریکاست و اکتفای اقتصادی ترجیحاً نیاز به فعالیت توأمان ‏دو همسر دارد) در ایران که اصولا استقلال و توانمندی در مواردی نمره منفی هم دارد (هم از نظر ‏آقا داماد، هم از نظر مادر آقا داماد)! این یکطرفه هم نیست. زنان هم همیشه مردان بهتر از خود را ‏به عنوان همسر انتخاب می‌کنند و اصولاً در اکثر موارد، انتخاب همسری با تحصیلات کمتر یا ‏موقعیت مالی و اجتماعی حتی کمی کمتر، افت دارد! خلط این دو مطلب، و متهم کردن مردان به ‏جانورانی که فقط به دنبال چشم و رو و موی زیبا (و ...!) راه می‌افتند، بحث را به جدل کشانده، از ‏رسیدن بحث به نتیجه مورد نظر اکثر خانم‌ها که حق آزادی و استقلال اجتماعی است، جلوگیری ‏می‌کند.‏

کلی نکته دیگر هم هست که دوست دارم بگویم، ولی مچم شکست!


قبل از اینکه من هم به چشم‌چرانی و هرزه‌دری متهم شوم، با قاطعیت اعلام می‌کنم که ولله و بالله، این بنده ‏حقیر هم مانند و حتی شدیدتر از نسوان فمینیست، به برابری جنسی اعتقاد دارم و به آن عمل می‌کنم. هدف از این نوشته این بود که به نظرم رسید مسأله بیش از حد به ریش و گیس کشی و ساده‌انگاری افتاده و بعضاً به مسایل اقتصادی اهمیتی بیش از حد داده شده. ما را ‏یکوقت آنتی-فمین معرفی نکنید جایی که برایمان عواقب وخیم دارد!‏

از تمامی نظرات و پیشنهادات، فجیعاً استقبال می‌کنم و با کمال میل، هر جایی را که اشتباه و یا زیاده‌روی کرده باشم، در همین پست و یا یک نوشته تکمیلی اصلاح خواهم کرد.



هنر بنزین زدن



هيچوقت فکر نکرده بودم که بنزين زدن هم چم و خم داشته باشد! اطّلاعاتي که ذيلاً ذکر مي‌شود بسيار جالب است و سبب صرفه‌جويي، يا بهتر بگويم، استفاده‌ي بيشتر و بهتر از بنزيني می‌شود که خريداري مي‌کنید. جوانبخت جهان با EMAIL فوروارد کرد و حالی داد، من هم ویرایش کردم و می‌گذارم، اميدوارم براي همه مفيد باشد.

***

فقط صبح زود که حرارت زمين هنوز در پايين‌ترين حدّ قرار دارد بنزين بزنيد. به خاطر داشته باشيد که در تمام پمپ‌بنزين‌ها مخزن سوخت در زير زمين قرار دارد. هرچه زمين سردتر باشد، بنزين غليظ‌تر و متراکم‌تر است. وقتي هوا گرم مي‌شود، بنزين منبسط مي‌گردد. بنابراين، خريد بنزين در بعد از ظهر و حتي شب که هنوز هوا کاملاً سرد نشده و بر بنزين اثر نگذاشته، سبب مي‌شود که يک ليتر شما واقعاً يک ليتر نباشد. در صنعت نفت، گرانش معيّن و حرارت بنزين، گازوئيل و سوخت هواپيما، اتانول و ساير محصولات نفتي نقشي مهم ايفا مي‌کند.

هر درجه حرارت که افزايش يابد منفعت زيادي نصيب اين صنعت مي‌کند. امّا جايگاه‎هاي سوخت داراي دستگاه جبران حرارت در پمپ‌هايشان نيستند.

وقتي مشغول بنزين زدن هستيد، دستگيره را تا آخر فشار ندهيد. اگر نگاه کنيد مي‎بينيد داراي سه درجه است: کُند، متوسّط و تند. در حالت کُند ميزان تبخير را که در اثر پمپ شدن بنزين حاصل مي‌شود به حدّاقلّ مي‌رسانيد. همه‌ي شيلنگ‌ها داراي محلّ بازگشت بخار هستند. اگر سريع بنزين بزنيد، مايع ديگري که وارد مخزن بنزين شما شده بخار مي‌شود. اين بخار مکيده شده وارد مخزن زيرزميني مي‌شود به طوري که وقتي شما بنزين مي‌زنيد، در واقع به آن ميزان که دستگاه نشان مي‌‎دهد بنزين نزده‌ايد.

يکي از مهم‌ترين نکات براي بنزين زدن اين است که وقتي باک اتومبيل نصفه است بنزين بزنيد. دليل آن اين است که، هرچه بنزين بيشتري داخل باک باشد، هواي کمتري فضاي خالي آن را اشغال مي‎کند. بنزين به مراتب سريع‌تر از آنچه که تصوّر مي‎کنيد تبخير مي‌شود. مخازن ذخيره‌ي بنزين داراي سقف داخلي شناور هستند. اين سقف به عنوان نقطه‌ي صفر بين بنزين و جوّ عمل مي‌کند تا تبخير را به حدّاقل برساند.

نکته‌ی ديگري که بايد يادآوري کنم اين است که اگر تانکر بنزين در حال تخليه به مخزن بنزين باشد و شما هم در جايگاه سوخت باشيد، در آن موقع بنزين‌ نزنيد. به احتمال زياد بنزيني که تخليه مي‌شود سبب مي‌گردد که بنزين داخل مخزن به هم بخورد و آنچه از آشغال و آلودگي که معمولاً ته‌نشين مي‌شود، بالا بيايد و قسمتي از آن نصيب اتومبيل شما شود.

***
اميدوارم اين نکات براي حفظ ارزش پول شما مفيد بوده باشد.



یک تجربه از یک گفتگوی دوستانه



امروز با یکی از دوستان قدیمی چت می‌کردیم. حرف به ازدواج کشید و دوستم به تخطئه به من می‌گفت که ازدواج مثل یک داروی تلخ می‌مونه، باید یکهو سر بکشیش، وگرنه اینجور روابط اگر از یک حدی طولانی‌تر بشن، به چیز(!) می‌رن. من با دوستم کاملاً موافقم، فقط مشکل اینجاست که اگر کسی منو یکهو سر بکشه، احتمالاً بالا خواهد آورد! معمولاً یک چند سالی زمان می‌خواد تا من (با شکرمالی اضافه و افزودن سایر افزودنی‌های مجاز) قابل هضم بشم!

و اما نکته کنکوری: وقتی می‌خواهید نکته مهمی رو به کسی بفهمونید، ظرافت به خرج ندهید! کاملاً ساده و زمخت، با توضیحات کامل و مفصل و صریح مطلب رو شرح بدید، وگرنه ممکنه ظرافت شما (که همیشه با ایهام همراهه، وگرنه دیگه ظرافت نیست!) اشتباه درک بشه و شما مجبور بشید نیم ساعت آسمان به ریسمان ببافید تا از دل طرف در بیارید، تازه باز هم ممکنه شک طرف از بین نره!



شبیخون به شب می‌زنیم ما






اي باده خدايت به من ارزاني داد / کز تست همه راحت روح و بدن من
يا در خُم من بادي، يا در قدح من / يا در کف من بادي، يا در دهن من
بوي خوش تو باد همه ساله بُخورم / رنگ رخ تو بادا بر پيرهن من






توهم برتری



چند بار از رسانه‌های عمومی شنیده‌اید که عضو ملتی بزرگ و صاحب تمدن هستید؟ چند بار شنیده‌اید که ‏عضو مردمی هستید که باهوشترین مردم دنیا هستند؟ رسانه‌های عمومی سعی فراوانی دارند تا به ما بقبولانند ‏که ما لایق هر گونه پیشرفتی هستیم، و هر چیز خوبی که مردم پر تلاش دیگر دنیا به دست آورده‌اند، حق ‏مسلم ماست. همه ما اعتقاد راسخ داریم که پیشرفت امروزین امارات متحده عربی، حق مسلم ما بوده و از ما ‏دزدیده شده. همه فکر می‌کنیم که بلاشک و تردید، مردم ایرانی از اعراب باهوشتر و بافرهنگ‌تر هستند و ‏بطور پیشفرض هرگز هیچ عربی نمی‌تواند از یک ایرانی پیشی بگیرد. ما بطور پیشفرض خود را از مردم ‏پاکستان و ترکیه برتر فرض می‌کنیم، دلیل ما... ما به دلیل نیازی نداریم! تاریخ ما بهترین دلیل ماست! تخت ‏جمشید، برترین بنای کل تاریخ، و امپراتوری هخامنشی پیشرفته‌ترین نظام سیاسی و آزاداندیش‌ترین ‏حکومت‌های سراسر تاریخ بوده است. امروز هم ما از افغانستان و عراق جلوتریم، چون امریکا جرأت حمله به ‏ایران را ندارد!‏

واقعیت ولی بسیار بسیار دورتر از چیزی است که برای خود ساخته‌ایم. نتایجی که ما طی تاریخ معاصر خودمان ‏گرفته‌ایم، و نحوه زندگی ما روایتی متفاوت است.‏

پیش از اینکه مرا به عنوان یک وطن‌فروش غرب‌زده و خودباخته آتش‌باران کنید، بیایید وضعیت خودمان را این بار از ‏دیدگاه من بررسی کنیم:‏

‏۱- قابلیت نظامی: در یک کلام طعم تیغ ایرانی سالهاست که از یادها رفته! طی دوره‌ای ۶۰ ساله حدود ۱۵۰ ‏سال پیش ما حدود نیمی از خاک کشورمان را شامل مهمترین نقاط ژئوپلیتیکی و استراتژیک مانند قفقاز و ‏ماورای قفقاز (راه به دریای سیاه)، افغانستان و ترکستان (جاپای ما در آسیای مرکزی و خط مقدم جبهه آینده ‏ما در مقابل چین) و جنوب عراق (مناطق مهم نفتی و جاپای ما به قلب خاورمیانه) را از دست دادیم. در دوره ‏پهلوی دوم جزایر خلیج فارس مانند بحرین را از دست دادیم که امروز رقیب نفتی ما در میادین نفتی و گازی ‏شده‌اند و مفاخر مسلم تاریخی-ملی ما را برای خودشان جعل می‌کنند.‏
طی ۲۰۰ سال گذشته ما بجز پیروزیهای مقطعی کوتاه، هیچ پیروزی دیرپا و استراتژیکی نداشته‌ایم و همه ‏جنگ‌ها را یا شکست قطعی خورده و یا بطور بنیادین متوقف شده‌ایم. تمامی جنگ‌های ما با روس‌ها و ‏انگلیسی‌ها به شکست نهایی ما منجر شده‌اند. در مقابل عراق با جمعیتی بیش از ۳ برابر ، بیش از ۷۰۰۰۰۰ ‏هزار کشته و ۳۰۰ هزار زخمی و جانباز و مفقود الاثر (بخوانید کشته) دادیم و بیش از ۱۰۰۰ میلیارد دلار ‏خسارت دیدیم و ... [اینجا را پس از چند ماه مشمول خودسانسوری کردیم!]‏

خلاصه این از هوش و برتری ما در زمینه نیروی نظامی. نوشته بالا فقط یک خلاصه غیرکارشناسانه است و ‏شامل بخش کوچکی از توانمندی‌های ایران است. ولی فکر می‌کنم به اندازه کافی روشنگر بود که بدون ‏گزافه‌گویی، تصویری کلی از توانایی نظامی ما را نشان بدهد.‏

‏۲- قابلیت سیاسی: ...او خود خورشید تابان! با اکثریت دنیای متمدن مشکل داریم، کار بجایی رسیده که گاهی ‏در امارات هم انگشت نگاریمان می‌کنند، ناچاریم بخاطر مساله هسته‌ای، وزیر امور خارجه‌مان را بفرستیم ‏کنفرانس کشور‌های عربی که بگویند جزایر سه گانه متعلق به امارات است و طرف بناچار زیر سبیلی بگذراند و ‏صدایش در نیاید، برای ساده‌ترین ویزای اروپا گاهی چند ماه در صف می‌مانیم، بهترین دوستانمان ‏حکومت‌های چین و روسیه و سوریه و کره‌شمالی‌اند (که بحق از نظر خودمان و سایر ملل دنیا آشغالترین ‏حکومت‌های دنیا هستند) و هنوز نتوانسته‌ایم ثابت کنیم که تروریست نیستیم که هیچ، هر سال چند بار ‏رودست می‌خوریم و همین دوستان جان جانی هم در سازمان ملل به قطعنامه‌های تحریم بر علیه ما رأی ‏‏(منفی نه، ممتنع هم نه، بلکه) مثبت می‌دهند! در زمینه سیاست داخلی حرفی نمی‌زنم، چون از آب خنک ‏خوشم نمی‌آید! بهرحال آنرا که عیان است، چه حاجت به بیان است. فساد اداری و رشد اقتصادی و امثالهم ‏وضعشان مشخص است. بهر حال ملت باهوش، دشمنش را نسبت به ابعاد و توانایی‌ها و از همه مهمتر ‏اعتقادات و جهانبینی خود انتخاب می‌کند! به نظر من ما در این مورد، سوراخ دعا را گم کرده‌ایم!‏

‏۳- قابلیت هنری، ادبی، موسیقی: بخش مدرن، مردمی و پیشرو موسیقی که یا تعطیل است یا زیر زمینی و یا ‏لوس آنجلسی! این بخش شامل قسمت مهمی از پاپ، کل راک و رپ و ترنس و ... می‌شود. ما در ایران ‏صاحب شعرهای فراملی و فراتاریخی حافظ و مولوی هم شده‌ایم، به همین خاطر اجازه نمی‌دهیم کسی جز با ‏موسیقی سنتی، شعر اساتید سخن را بخواند. این از فاتحه امثال اوهام و ...! پاپ اول حرام بود، اما تا دیدیم ‏موسیقی‌های خیابانی مانند رپ و راک، دارند حرف‌های بودار می‌زنند و کاملاً خارج از کنترل هستند، پاپ ‏مستحب هم شد (البته نه پاپ بدرد بخور بلکه پاپ پوچ، پاپ تو خالی، پاپ تریاکی و اُوِردوز، و پاپ قر کمری!)‏
موسیقی سنتی هم بجز استثناها (مثل همایون شجریان) در اختیار اساتیدی است که همه بالای ۵۰ سال دارند ‏و عمر هنریشان لب بام است و من که جانشینی در آینده نزدیک نمی‌بینم.‏
ساز هم که حرام است، تلویزیون استاد دوتار نشان می‌دهد که در حال نواختن است، ولی سازش را پشت گل ‏و زنبور و هزار دکور دیگر مخفی می‌کنند!!! این هم از هوش ایرانی! بارک الله!‏
مجسمه‌سازی هم حرام است، مگر اینکه خیلی آبستره (‏Abstract‏) باشد. این یعنی اینکه مجسمه انسان ‏نمی‌توان ساخت مگر اینکه خیلی زشت باشد و زنانه نباشد. اینکه خوب است، به جنگ مانکن‌های فروشگاه‌ها ‏هم رفته‌ایم.‏
سینما تا از حالت جلف یا تجربه‌آموزی درآمد و شروع کرد به حرف زدن، خفه‌اش کردیم و تازه فهمیدیم همان جلف بهتر بود! الآن هم که اصولا فیلم ‏بدردبخور اجازه ساخت نمی‌گیرد، نصف اهالی سینما هم که یا تریاکی هستند، یا با ارشاد قهرند، یا به قضا رضا ‏داده‌اند و تقریباً تو مایه‌های روحوضی بازی می‌کنند. بعضی از سینماگران مطرح ما هم فراری شده‌اند و یا مثل ‏کیارستمی فقط وقتی ایرانند که فیلم می‌سازند، وگرنه نه فیلم را در ایران اکران می‌کنند، نه موضوعاتشان ‏فضای ایرانی دارد. یک عده هم مثل مخملباف از آن ور بام افتاده‌اند و "ث.ک.ص و فلسفه" با شرکت ‏بازیگران برهنه می‌سازند! ظاهرا سینما در ایران فقط یک قدم تا پایین کشیدن کرکره فاصله دارد. فقط ‏سینمای دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ ایران حقیقتاً تلألویی داشت که مایه‌ي افتخار و لذت شد.‏
تئاتر تلویحاً تعطیل! ما سعی می‌کنیم با کارهای بیضایی و سمندریان گاهی حالکی بکنیم، ولی خودمانیم حتی ‏اینها هم کارهایی مشابه سالهای آغازینشان نمی‌توانند/امکانش را ندارند که بکنند.‏
شعر و ادبیات هم که قربانش بروم: نه شاعر چشمگیر جدیدی داریم، نه نویسنده. گاهی ستاره‌ای می‌درخشد، ‏ولی در جامعه‌ای که قیمت پیتزا و کتاب یکی است و باز هم ملت پیتزا فروشی را رها نمی‌کنند که سری به ‏کتاب‌فروشی بزنند، تعجبی ندارد که ‏Fastfoodها دارند جای کتابفروشی‌ها را می‌گیرند. سرانه کتابخوانی در ‏حد معدود دقیقه در سال است، و تا کسی هم میزان کتابخوانیش از همین چند دقیقه معدود تجاوز می‌کند، فوراً دمش را ‏می‌گذارد روی کولش و الفرار!‏

‏۴- قابلیت فرهنگی: از حق نگذریم: ایران هنوز هم تأثیر فرهنگی عظیمی در ماورای مرزهای جغرافیایی خود ‏دارد. ولی به نظر من اولا این تأثیر در حال کم شدن است نه زیاد شدن، ثانیاً این تأثیر بیشتر در کشورهایی ‏است که سابقاً خود از اقمار ارضی ایران بوده‌اند و ثالثاً بخش مهمی از این تأثیر از طریق شبکه‌های ماهواره‌ای ‏خارج از ایران است که بسیاری از آنها از لوس‌انجلس سرچشمه می‌گیرند، نه داخل ایران! شما در آلمان هم ‏می‌توانید در یک کافه یا دیسکو معمولی آهنگ روز لوس‌انجلسی پیدا کنید و همراه آن زمزمه کنید یا برقصید، ‏ولی پیدا کردن آهنگ‌های خوانندگان درون مرزی مطلب دیگری است! درون مرزیان انگیزه و یا آزادی/امکان ‏سیاسی/اقتصادی چندانی برای عرضه جهانی کارهایشان ندارند، حال آنکه برون‌مرزی‌ها نه تنها انگیزه ‏بیشتری دارند، بلکه فعالتر هم هستند!‏
علاوه بر این، فرهنگ عام در ایران با مغز در حال سقوط است. نگاهی به رانندگی، نحوه صف ایستادن در ‏نانوایی یا بانک و پست، نحوه برخورد مردم با هم، روش مذاکره و مباحثه و کار مشترک و گروهی و اهمیت ‏برای تحقیق و توسعه و نگاه به اخلاق و عفت و ادب، شایسته پروری و شایسته سالاری و ... در ایران که ‏بیندازیم، می‌بینیم هر چند زرق و برق زندگی عامه مردم بیشتر شده است، اما تعامل‌پذیری و میزان احترام ‏برای یکدیگر کمتر شده و در مواردی از میان رفته است. اصولا کار به جایی رسیده که دیگر در بسیاری از ‏موارد معیارهای اجتماعی مورد توافق عام وجود ندارند.‏

از دموکراسی و آزادی بیان و حقوق زن و فرهنگ شهرنشینی و ... حرفی نمی‌زنم که بقیه همه چیز را گفته‌اند. ظاهرا هزار و خرده‌ای سال پیش اتفاقاتی در ایران افتاد که ما ظرفیت آزاداندیشی و آزادگی و تحمل و احترام به سایرین را بطور کلی از دست دادیم!

ایرانیان به علت سرخوردگی‌های اخیر سیاسی/نظامی/اقتصادی/فرهنگی و مشکلی به نام عدم مقبولیت ‏جهانی، فرار به درون کرده‌اند و اسیر حباب خودساخته شده‌اند. ما چون از بیرون دست و پایمان را طوری بسته ‏می‌بینیم که امکان حرکت نداریم، به درون فرار کرده‌ایم. اگر نگاهی به این لینک در ویکیپدیا بیندازید (برای ‏دید پیدا کردن خوب است، وگرنه ویکیپدیا به عنوان رفرنس یک خودکشی علمی است!) متوجه می‌شوید چرا وقتی کسی ‏می‌گوید ایرانیان باهوشترین ملل دنیا هستند من حس فحش خوردگی پیدا می‌کنم! و تازه خبر بهتر اینکه ‏اکثریتی از تحصیلکرده‌های ایرانی بطور بی‌وقفه و سالیانه در حال مهاجرت و خروج از ایران است! این یعنی ‏حوضچه ژنتیک ایرانیان هر روز از ژنهای پدران و مادران باهوش خالی و خالی‌تر می‌شود!‏

انگار ما فکر می‌کنیم به خاطر برتری مطلق هوشمان، هرچقدر که زمان که بخواهیم می‌توانیم از دست بدهیم، چون هوشمان عقب افتادگیمان را جبران خواهد کرد (پارادکس رو حال می‌کنید؟) لطیفه هم اگر تکراری شود، روضه می‌شود! از این خبرها نیست. یادمان باشد که مردم متمدن کاسی بومی ایران و کلیه مردمان متمدن کناره مدیترانه، حدود 5 هزار سال پیش کاملاً مغلوب نژاد توانمندتری شدند که خود را آریایی خطاب می‌کردند. وقتی قوم برتر مسلط شد، هیچ نشانی از قوم پیشین نماند که نماند. باید جدی باشیم و نبرد تمدن را جدی بگیریم. مردمی باهوشترند که بیشتر کار و تلاش می‌کنند، بیشتر می‌اندیشند و خود را بهتر سازماندهی می‌کنند و از امکانات محیطی نهایت استفاده را می‌برند و در هیچ رقابتی کوتاهی نمی‌کنند. ما هیچ کدام از این مشخصه‌ها را نداریم. خطر اصلی اینجاست که ما اکثر فناوری روز را تهدیدآمیز تلقی می‌کنیم و در نتیجه حتی وقتی پارادایم‌ها هم عوض می‌شوند ما باز عقب می‌مانیم. (نمونه: فناوری اطلاعات، فناوری ژنتیک، فناوری نانو، ...)

***

جای همه خالی، رفته بودیم ۱۳ به در! باهوش‌ترین ملت دنیا، با تخلفات دهشتناک رانندگی، راهها را بسته بود، جان خود و ‏دیگران را بارها به خطر انداخت (و طلبکار هم بود) و نمی‌توانست سرش به کار خودش باشد و دائم سعی ‏می‌کرد در کار دیگران سرک بکشد! ایرانیان باهوشترین ملت دنیا هستند! بهترین سوژه برای دروغ ۱۳ امسال!
نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.