Man is free at the moment he wishes to be
‏نمایش پست‌ها با برچسب عکس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب عکس. نمایش همه پست‌ها



افسوس




توله گربه‌ی کوچولویم، همه‌ی حس خوشحالی سه ماه اخیرم، همه‌ی امیدم به زیبایی زندگی و زایش و از سرگیری طبیعت خسته، موجود بازیگوشی که شکار را با یورش به انگشت‌های من آغاز کرد، جلوی چشمم و در میان دست‌های ناتوانم، از چیزی شبیه آنفولانزا خفه شد و مرد. همه‌ی سه روز اخیر را برایم میو میو کرد و کمک خواست و من جدی نگرفتم. همه‌ی امشب را که بیدار بودم و در ۵ متریش کار می‌کردم درست مثل یک انسان ناله کرد و نفس نفس زد. دیوارها صدایش را آنقدر خفه نکردند که بی‌تفاوتی من.

همه‌ی امید یک بچه گربه‌ی بازیگوش، آقای بلند ترسناک بود؛ و آقای بلند ترسناک نفهمید که توله‌ی نمکدانش به او چقدر نیاز دارد. آقای ترسناک نفهمید که توله‌اش که از او می‌ترسید، چقدر به کمک نیاز دارد که اینگونه داوطلبانه و نیازمندانه می‌آید و خود را به پاهایش می‌مالد و از ته دل میو میو می‌کند، آنقدر که صدایش بند بیاید و به خرخر بیفتد.

معمولاً بیماری، علت ضعف نیست؛ معلول آن است. بیماری نتیجه‌ی تبهگنی اساسی یک بخش یا تمام وجود است. این توله ضعیف بود. هر سه خواهر و برادرش ظرف سه روز اول مرده بودند. از همان اول هم چشمش عفونت کرد و به زور دارو خوبش کردم. شادیم از وجود پرهیجان و شیرینش، از یادم برد که حیات موجودی به آن کوچکی، چقدر شکننده می‌تواند باشد. ایراد شادی است این، که علت خود را از یادمان می‌برد. این تنها از دست شدن توله گربه نیست که اینگونه افسرده‌ام کرده؛ یک جایی آن توها، مرگ زشت، باز با هیبت بی‌همآورد خود، با بی‌جنبگی یادم آورده که چقدر نزدیک و شوم است.

مادرش آن بیرون صدایش می‌کند و ناله سر داده، هر چند گریه نمی‌داند. من هم اینجا قلم را آنقدر که می‌سزید گریاندم.

حالا من می‌مانم و این ناامیدی لعنتی، که باز یقه‌ام کرده...



Keeps me up all night, a replcaement for love




Nuclear reactor on my desk!



این گربه‌ی خنگ




به نظر شما این گربه یک جو عقل دارد؟



پیشی‌های ملوس احمدی‌نژاد






پارسال يک گربه سياهي حياط ما رو کرده بود ستاد جمع خودش. اين گربه خانم خشن، کل محله رو قرق ‏کرده بود و تنها دليل اينکه من مي‌گم گربه بود اينه که ميدونم يوزپلنگ تو شهر زندگي نمي‌کنه، وگرنه ‏ابعادش از يه گربه عادي جداً خيلي بزرگتر بود طوري که چند بار ناچار شدم بيفتم دنبالش تا معلوم شه رییس کیه! اين حضرت گربه، بالاخره بعد از ماجراهاي شبانه طولاني - که در طولش خواب خوش به چشم ما ‏حروم شده بود – از يک آقاي گربه بي‌اعصاب لات‌تر از خودش بعله و خلاصه ته داستان در باغچه ما و زير ‏درخت خرمالوي عزيزم زايمان فرمودند. نتيجه سه تا توله بود: يکي سياه مثل خودش، يکي خيلي روشن که ‏احتمالاً به دَديش رفته بوده، و يک توله گربه ميانگين که از هر کدوم يک قسمت تيريپ رو به ارث برده بود!‏

اين توله سوم، طي تابستان امسال جلوي در اينوري ما رو کرده بود مَقَر و جم نمي‌خورد و با مهمونها و ‏اعضاي خانواده ما بازي‌اي نموند که نکردند. ناگفته نمونه که اين گربه جان، دروس و اصول عشوه‌گري رو در ‏حضور مجموع بانوان خيابونهاي تهران تلمذ کرده و تودل بروي خوفناکي از آب دراومد. از اونجا که ما خانوادتاً ‏وسواسي تشريف داريم، از همون اول معلوم بود که جميع استعدادهاي اين گربه حروم خواهد شد و داخل خونه ‏نخواهد آمد؛ و حقيقتش رو بخواهيد ته دلمون حسابي از اينکه اين گربه رو خونه راه نمي‌ديم شرمنده بوديم!‏

روابط ما با اين گربه به همين ترتيب ادامه داشت تا اينکه پاييز رفت و زمستون شد و برف باريد، باريدني! هوا ‏که سرد شد، گربه خانم ديدند که ديگه شايسته نيست شبا رو تنها تو خيابون بمونن، و هر وقت که ما ‏مي‌خواستيم بيرون بريم، تلاش فراواني مي‌کردند که بيان تو! تا اينکه يک روز که داشتيم مي‌رفتيم بيرون، ‏وقتي سوار شديم، ديديم روي دو پا ايستادن و دارن پنجه به در مي‌کشن و ميوي سوزناکي راه انداختن! ‏خلاصه دلمون کباب شد و با وجود عدم رضايت قلبي مادرمون، درو باز کرديم راهش داديم راهرو. ولي براي ‏اينکه پررو نشه و جا خوش نکنه، بهش غذا نمي‌داديم. گربه عزيز سر ساعت ۷ صبح ميو مي‌کرد و جلوي در ‏مي‌ايستاد تا مادر ما، در رو براش باز کنه بره بيرون دنبال معاش، و سر ساعت ۹ شب که آشغال‌ها رو ‏مي‌گذاشتيم بيرون، دم در منتظر بود که بياد داخل! خلاصه کم‌کم کار گربه به پارکينگ کشيد و .... دردسرتون ‏ندم، تقريباً گربه‌باز شديم!‏

در گربه‌بازي فوايدي هست که من قبلا درک نکرده بودم! از جمله اينکه حيوانات خانگي پاچه‌خوارهاي عجيبي ‏هستند، بخصوص وقتي شما رو دست به غذا مي‌بينند آقا طوري مي‌رقصن که بلانسبت دخترهاي دم بخت تو ‏عروسي‌ها نمي‌رقصن! آي بالا پايين مي‌پرن، آي غلت مي‌زنن! خلاصه بايد ببينيد! کار به جايي کشيد که ‏وقتي گربه خانم مشغول مراسم نامزدي پر سر و صداشون بودند، ما با چوپ و چماق مي‌دويديم بيرون که کيه که ‏جرأت کرده به گربه ما نگاه چپ کنه!‏

من هيچوقت فکر نمي‌کردم که ناخودآگاه تا اين حد به پاچه‌خواريهاي يک پيشي‌خانم بي‌ناموس علاقمند ‏بشم! ولي دانستن اينکه موجودي هست که چشم براه شماست و بدون حضور شما ممکنه نتونه غذا پيدا کنه، ‏و حاضره بخاطر غذا و نوازش، شونصد بار سجده کنه، در کمال شرمندگي باعث احساس لذتي مي‌شه که ‏ظاهرا منحصر به بنده نيست و دوستان و اقربا هم با ديدن اين سوپر گربه‌ي اَبَر پاچه‌خوار بهش دچار شدن! (البته ‏هرکس علت علاقه خودش به گربه رو چيزي مي‌گه، يکي ميگه ملوسه دوسش دارم، يکي ميگه گناه داره، ‏يکي مي‌‌گه مي‌خواد براي رضاي پروردگار در خدمت گربهه باشه، ولي آخرش همه کم و بيش همين ‏حسي رو که عرض کردم هم دارن!)‏

حالا مي‌فهمم احمدنژاد چه عشقي مي‌کنه! و تازه فهميدم که ما ملت فهيم و نابغه و تاريخي و بزرگوار و ‏راستگو و متدين و باغيرت ايران چه پيشي‌هاي نازي بوديم و هستیم و خودمون نمي‌دونستيم!‏

پي‌نوشت: آقا کسي نمي‌دونه از کجا ميشه غذاي گربه جور کرد؟ و اصولاً غذاي گربه اصلاً چي چي هست؟! ‏لطفاً کامنت بگذاريد ثواب داره!‏
پي‌نوشت ۲: اگر با خواندن اين پست من جوگير شده‌ايد، بهتره با گربه زياد ور نريد. آنفولانزاي مرغي جديداً در ‏گربه‌سانان هم مشاهده شده!‏


نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.