Man is free at the moment he wishes to be



متفرقه



مي‌دانيد وقتي در مجلس ترحيمي، کسي سن متوفي را مي‌پرسد دارد به چه چيزي فکر مي‌کند؟

در آن لحظه، آن شخص دارد سن خودش را از سن متوفي کم مي‌کند تا بداند که حدوداً چقدر از عمر خودش به ‏دنيا مانده!‏

‏×××‏

مي‌دانيد «بله‌برون» يعني چه؟ بله‌برون مراسمي است که در آن، «بله»ي عروس را به قيمت معين مي‌بُرند! (نقل از دایرة‌المعارف امیر!) اسمش به همین سادگی رویش است! ‏سال‌هاست که من با وجود تلاش فراوان، نمي‌توانم خوشحالي دختران را بخاطر مراسمي که (بطور نيمه ‏سمبليک و نيمه حقيقي) در آن به فروش مي‌روند درک کنم.‏

اگر زن بودم و کسي مي‌گفت مهريه‌ات چقدر، حتماً يک سفر توريستي مي‌فرستادمش دندانپزشکي! و هر چند تا به حال این جنایت را مرتکب نشده‌ام، ولی اگر روزی با یک زن ایرانی جداً به مشکل بربخورم و بخواهم نهایت توهین را بکنم حتماً خواهم گفت: «برو بابا! تو اصلاً بگو مهریه‌ات چند!» این جمله حتی از جمله «برو بگو آقات بیاد» هم فجیع‌تر است، هر چند که متأسفانه اگر طرف عقل حسابی نداشته باشد، ممکن است کلی خوشحال هم بشود که شما می‌خواهید بگیریدش!‏

‏×××‏

مي‌دانيد منظور از لطيفه‌هاي ماه‌عسل چيست؟ همه‌ي لطيفه‌هاي ماه‌عسل به شرح فعاليت‌هاي ورزشي ‏اختصاص دارد، ولي متأسفانه به خاطر لباس ورزشي نامتعارف، قابل پخش در تلويزيون نيست! چقدر جالب است که ما در زندگی رسمی روزمره، هرگز به چنین رویدادهای ورزشی‌ای اشاره نمی‌کنیم، ولی گاهی حتی در تلویزیون هم به ماه‌عسل اشاره می‌شود!‏
و همچنين، مي‌دانيد چرا بعضي دخترها، چه مستقيم و چه غير مستقيم، کليه ماجراهاي ماه عسلشان را براي ‏دوستانشان تعريف مي‌کنند؟ این یکی را من هم نمي‌دانم؛ ولي خيلي دوست دارم بدانم چه انگيزه‌ي ذهني‌ای پشت ‏ماجراست!



فرصت‌ها



نمي‌دانم تا به حال شده کسي جمله‌اي قصار يا دلنشين و يا نکته‌بينانه براي شما بگويد و شما در نهايت ‏لذت، از ته دل گوينده را تحسين کرده باشيد، آنقدر که پرسيده باشيد «اين جمله مال کيه؟» و طرف صحبت ‏با نگاهي جاخورده و منزجر و يا عاقل اندر سفيه به شما گفته باشد: «خودت»؟

اگر فکر می‌کنید خیلی حال می‌دهد، بهتان بگويم: اصلاً حس خوبي نيست؛ اصلاً! بخصوص اگر طرف اين جمله را عمداً از خودتان بياد خودتان آورده ‏باشد تا شما خودِ حاضرتان را با گذشته‌تان بسنجيد، و ناگهان در کمال نااميدي ببيند شما ديگر حتي سايه‌اي ‏هم از آنچه بوده‌ايد نيستيد. نگاهي که در اين مواقع به شما مي‌اندازند، نگاهي ناباور و مشمئزکننده است. ‏نگاهي که وزنش، نفس را بند مي‌آورد. طي ماجراهاي اخيرم تا دلتان بخواهد اين وضعيت پيش آمد: چه مواقعي که کسي دلداريمان داد، و چه ‏مواقعي که کار به سرکوفت کشيد! تا دلتان بخواهد بور شديم و عرق ريختيم و بر روح پر فتوحمان لعنت ‏فرستاديم که چرا به حرف‌هاي سابقش گوش نکرده و جميعاً اجمعين فراموششان کرده!‏

‏×××‏

چقدر ديده‌ايد کساني را که به موقعيت‌هايي مي‌نازند که از دست داده‌اند؟

بخصوص نسل پيشين ما بخاطر آنچه بر سرش رفت، تمامي فرصت‌هاي جوانيش را از کف هِشت و اسلحه به ‏دست گرفت و هم روياهايش را کشت و هم دشمنانش را؛ بسيار مي‌شود که پدران و مادران ما حرف که ‏مي‌زنند، بيشتر از کارهايي مي‌گويند و فرصت‌هايي، که نکردند و از دست رفت. و گاهي خون انسان را ‏مي‌جوشانند از بس که اين فرصت‌ها بزرگ بوده و از بس که حتي يکيشان انجام نگرفته!‏

‏×××‏

تازگي‌ها در وبلاگ‌ها نوشتن از ماجراهاي ج.ن.س.ي بسيار رواج پيدا کرد و ظاهراً خانم‌هايي در اين مورد قلم ‏فرسودند و بقيه – که اکثراً مرد ولي عده قابل توجهي هم زن بودند – سرکوفت زدند که خفه؛ و خانم‌هاي ‏وبلاگ‌نويسي هم عَلَم فمينيزم برداشتند که تا کی مردسالاري و کوته‌فکری؟ و چرا نبايد زني از همخوابگي‌هايش بنويسد و ‏تجربيات و خاطرات و تمايلاتش را ثبت کند؟ دعوا شد و هر چند اول کار به ناسزاگويي کشيد، کم‌کم که هيجان ‏فرو نشست و باسوادترها وارد گود شدند، بحث خردمندانه‌تر و منطقي‌تر شد و آرام آرام گروه‌هاي دعوا ‏تبديل به گروه مذهبي در مقابل گروه ليبرال (به معني فلسفي آن، نه معني سياسي) شدند (و دعوا همچنان ‏ادامه دارد، به اين دليل اساسي که در مورد چيزي مجادله مي‌کنند که به آنها ارتباطي ندارد!)‏

من در مورد اصل مسئله چيز مهمي ننوشتم و شايد باز هم ننويسم، چون از يک طرف به هر کسي حق ‏مي‌دهم هر چيزي را که مي‌خواهد آزادانه بيان کند و از نظر من هيچ کدام از تجربيات انساني شرم‌آور نيست؛ ‏از طرفي هم هر چند معتقدم راهِ کار اين نيست، ولي چون ممکن است به شکستن تابوي مسايل ج.ن.س.ي ‏در ايران کمک کند – که جواني ما را سوزاند و ريخت سطل آشغال – بگويي نگويي استقبال هم مي‌کنم از ‏اين سنت شکني‌ها! و صد البته از همه مهمتر اينکه بنده نه سر پيازم و نه ته پياز!‏

چيزي که نظر مرا جلب کرد اين بود که اکثر گروه مذهبي مخالف، ساکن ايران بودند و اکثريت گروه ليبرال موافق ‏يا مدافع، در خارج از ايران. اين مسأله از آنجا برايم جلب نظر کرد که بسياري از ملت ايران‌نشين طوري در ‏مورد محيط و فرهنگ جهاني – و بخصوص غربي - صحبت مي‌کنند که گويي خود به چشم ديده‌اند و به ‏چشم خرد دريافته‌اند و چند سالی در آنجا زیسته‌اند، در حالي که هرگز چنين تجربه‌اي نداشته‌اند. بعضی مواقع هم غیرمستقیم این‌طور القاء می‌کنند که کسی که در ایران زندگی نمی‌کند، حق ندارد در کار ایرانیان (چه ساکن ایران چه غیره!) نظر بدهد، و این یعنی خودشان هم به ضعف تجربی خود آگاهند و با این کار در واقع تقلب می‌کنند! وقتي هم کسي اين نکته را برايشان گوشزد ‏مي‌کند که «داداش چرا در مورد «فلان جا/فلان چيز» چيزي مي‌نويسي که آنطور نيست و تو هم به چشم ‏نديده‌اي» يا «مگر تو آزادي غربي را ديده‌اي که از آن انتقاد مي‌کني» طرف اعصابش مگسي مي‌شود و فوراً ‏شمشير مي‌کشد که من هم مي‌توانستم مثل شما وطن‌فروش‌ها بروم و اگر نمی‌دانید بدانید از فلان جا و فلان جا پذيرش داشتم و ‏همين الآن هم بي‌اطلاع نيستم و ماندم که به این خاک خدمت کنم و قس علیهذا! خيلي مواقع هم راست مي‌گويند بنده‌های خدا! ولي در هر حال همان طور که ‏مستحضريد «مي‌توانستم باشم» با «هستم و تجربه کردم»، توماني هفت صنار توفير دارد. حالا اينکه رفتن و ‏نرفتن کدام بهتر است و چه کسي حق دارد، بماند؛ وگرنه کار به آنجا مي‌رسد که يکي از رفته‌ها دليل مي‌آورد ‏که «تو که مسلماني بايد بداني که پيغمبر اسلام هم وقتي فشار کفار و منافقين(!) در مکه از حد گذشت، ‏هجرت کرد، ما چرا نکنيم؟» و آن یکی از قرآن مثال می‌آورد که «بگردید در جهان، و عبرت بگیرید» و آخرش دعوا سياسي مي‌شود و جدلي در مي‌گيرد بي‌انتهاتر از جدل اصلي!‏

هرگز «مي‌توانستم انجام بدهم»، جاي «انجام دادم» را نمي‌گيرد؛ هر قدر هم که موفق و قوي باشيد، هر قدر ‏هم که باتجربه باشيد، تنها تواناييتان را در کارهايي مي‌توانيد اثبات کنيد که انجام داده‌ايد، نه آنچه را که ‏نکرده‌ايد و يا از دست داده‌ايد. بايد بترسيم از روزي که ببينيم چيزي نداريم براي آرامش فکر و یا نازيدن و تفاخر، جز خاکستر ‏روياهاي بزرگي که کافي بود – مثل زبل خان - دست دراز کنيم تا حقيقت زندگيمان باشند. می‌باید خطر کنيم و ‏تجربه! ببينيم و آگاه شويم، تا روزي نرسد که با هر بادي که مي‌وزد، از «خوشبختانه ايراني» به «متأسفانه ‏ايراني» تبديل شويم!‏

اينها را نوشتم تا يادم نرود و روزي نرسد که کسي دوباره حرفم را به خودم بزند که «به فرصتي که از دست ‏داده‌اي نناز دادا!»



این گربه‌ی خنگ




به نظر شما این گربه یک جو عقل دارد؟



وقتی که شاخها شرمگین می‌شوند



«من، شاه شاهان، شاپور، که در ستارگان سهم دارم، برادر خورشيد و ماه، درودهاي فراوان به سزار کنستانتيوس، برادر خود مي‌فرستم.»

«من، پيروزمند در بر و بحر، کنستانتيوس، همواره قيصر بلندمرتبه، درودهاي فراوان به برادرم شاه شاپور مي‌فرستم.»

نوشته‌هاي بالا مقدمه پيمان صلحي‌ست در سال ۳۵۶ میلادی بين ايران و روم. پيمان اهميت تاريخي زيادي دارد و کلمه «برادر» در پيام هر دو طرف اهميت بسزايي دارد و بايد بدانيد فرانروايان رومي تنها در مکاتبات خود با فرمانروايان ايران حاضر بودند که خود را برادر بدانند (اصولا روميان هم مانند يونانيان سلف، سايرين را بربر مي‌دانستند)

هدف من از نوشته اما چيز ديگري است:
در پيام قيصر، تنها به افتخاراتي که شخص فرمانرواي روم در زندگي خود به دست آورده اشاره و تفاخر شده.
پيام شاپور توسط وزيران و کاتبان نوشته شده و همين افراد انساني همانند خود را تا درجه خدايي بالا برده و ستوده‌اند و بايد توجه کنيد که اين‌ها القاب رسمي شاه است، يعني شاه در هنگام تاجگذاري اين القاب را براي خود برگزيده و اين القاب مورد تأييد اشراف، سپاه و روحانيون قرار گرفته.

هر وقت ما ايرانيان توانستيم ژاژخايي شرم‌آورمان را متوقف کنيم و ادبياتمان را – مانند قيصر روم – ساده‌تر و بي‌پيرايه‌تر کرده و فروتني را در خود جاي دهيم، شايد بتوانيم به پيشرفت اميدوار باشيم. من که همچنان پس از 1650 سال همين ادبيات را بر در و دبوار شهر مي‌بينم و همچنان از خواندن شعارهاي شهر همانقدر عرق شرم مي‌ريزم که اين مقدمه صلح تاريخي را مي‌خوانم.



Price tag






How $much do you love me?






I'm a modern man



I'm a modern man,
A man for the millennium,
Digital and smoke free.
A diversified multicultural postmodern deconstructionist,
Politically anatomically and ecologically incorrect.

I've been up-linked and downloaded.
I've been inputted and outsourced.
I know the upside of downsizing.
I know the downside of upgrading.
I'm a high tech lowlife.
A cutting edge state-of-the-art bicoastal multi-tasker,
And I can give you a gigabyte in a nanosecond.

I interface from a database,
And my database is in cyberspace,
So I'm interactive,
I'm hyperactive,
And from time-to-time,
I'm radioactive.

I'm on point,
On task,
On message,
And off drugs.

A raging workaholic.
A working ragaholic.
Out of rehab,
And in denial.

You can't shut me up,
You can't dumb me down.
'Cause I'm tireless,
And I'm wireless.
I'm an alpha male on beta blockers.

I'm a non-believer and an over-achiever.
Laid back but fashion forward.

Up front,
Down home,
Low rent,
High maintenance.
Super size,
Long lasting,
High definition,
Fast acting,
Oven ready,
And built to last.

But I'm feeling,
I'm caring,
I'm healing,
I'm sharing.
A supportive bonding nurturing primary care giver.

I read junk mail,
I eat junk food,
I buy junk bonds,
I watch trash sports.
I'm gender specific,
Capital intensive,
User friendly,
And lactose intolerant.

I like rough se.x.
I like rough se.x.
I like tough love.
I use the f word in my email,
And the software on my hard drive is hard c.o.re, no soft p.orn.

I've been pre-washed,
Pre-cooked,
Pre-heated,
Pre-screened,
Pre-approved,
Pre-packaged,
Post-dated,
Freeze-dried,
Double-wrapped,
Vacuum-packed,
And I have an unlimited broadband capacity.

I'm a rude dude,
But I'm the real deal.
Lean and mean.
Cocked, locked and ready to rock.

I'm hanging in,
There ain't no doubt.
And I'm hanging tough,
Over and out.

- George Carlin



انگ روشنفکری



جديداً ماموت سنگين‌وزني روي اعصاب من دوانده ميشه که تا مغز استخونم رو مي‌لرزونه. اين مشکل مواقعي ‏به وجود مياد که با کسي صحبت مي‌کنم و نظري نسبتاً متفاوت با نظر پذيرفته شده يا جا افتاده (يا کليشه ‏شده) حاکم بر اجتماع مي‌دم. مهم نيست موضوع صحبت چي باشه، مهم اينه که وقتي بحث به جايي ميرسه ‏که قالب ذهني طرف با موضوع بحث مشکلات بنيادي پيدا مي‌کنه و ضمناً بطور منطقي نمي‌تونه از نظر ‏خودش دفاع کنه و دلايل سنتي (مثل «اين حرفا در نظر درسته ولي در اجتماع قابل اجرا نيست»، «اينجا ‏ايرانه، حرف‌هاي شما شايد در اروپا قابل پذيرش باشه، ولي اينجا نه» و يا «خوب عرف اين طوره، با عرف ‏نبايد در افتاد» و يا آخرين پناه عقلي انسان‌هاي ورشکسته ذهني: «خدا اينطور خواسته» و امثالهم) يکي يکي ‏رد مي‌شن و در نهايت طرف مي‌بينه شما ول کن نيستيد و ظاهراً از نظر منطقي هم حق با شماست، اين جمله ‏هسته‌اي رو به کار مي‌بره: «حالا فکر مي‌کني خيلي روشنفکري؟»‏

از نظر بسياري از مردم، کلمه «روشنفکر»، کلمه آب نکشيده‌اي تو مايه‌هاي کلمات «کاف دار» شده و وقتي ‏ازش استفاده مي‌کنن که يک گوشه گير افتادن و نمي‌تونن به بحث ادامه بدن و يا نمي‌خوان و يا مي‌ترسن ‏اجازه بدن منطق شما در فکرشون رسوخ کنه، درست مثل اون رفيق دبيرستان من که وقتي بر و بکس ‏کتاب‌هاي آموزشي(!) مياوردن و بلند بلند مي خوندن تا ملت کلاس از داستانهاي گيراي کتاب محظوظ بشن، ‏اين رفيق ما محکم گوشش رو مي‌گرفت و شروع مي‌کرد بلند بلند لا لا لا لا مي‌گفت که مبادا داستان کنيز و ‏کدوي مولوي روي ذهنش اثر مخربي بگذاره! کلمه روشنفکر مثل چوب دو سر طلا شده: از يه طرف نوع ‏خفيفي از توهين محسوب ميشه، و از طرف ديگه هاله‌اي از احترام هم بدورش هست، بلانسبت درست مثل ‏جاکشي که سوار بنز آخرين مدل ميشه!‏

اين جمله‌ي «فکر مي‌کني خيلي روشنفکري؟» رو دست کم نگيريد ها! واسه خودش يک آچمز خيلي ‏هوشمندانه‌ي سياسيه! شما اگه آدم با شخصيت و افتاده‌اي باشيد يا بايد بگيد «نخير، اين فقط نظر منه و من ‏ادعايي ندارم» که در اينصورت طرف خواهد گفت «خوب پس نظر نده، شاخ‌تر از توهاش هم تو اين موضوع ‏نظر نمي‌دن!» و کاملاً ضربه فني مي‌شيد، و يا بايد پر رو باشيد و بگيد «بله من خودم رو روشن‌فکر مي‌دونم» ‏که در اينصورت خواهد گفت «حاجي کوکا وا کن واسه خودت»، و يا در مواردي «خاک بر سر مملکتي که ‏روشنفکرش تو باشي!» که کار به يقه‌کشي خواهد رسيد!‏

خوشمزه‌ترين قسمت اين جمله کلمه‌ي خيليه! طرف مقدار روشنفکري شما رو اندازه مي‌گيره: «کمي» ‏روشنفکري ظاهراً تو مايه‌هاي صيغه موقته(!) و بر جوانان عيب نيست، ولي وقتي «خيلي» ميشه، حکم تعدد ‏زوجات رو پيدا مي‌کنه و آخرش ميرن يک جوري به گوش زن آدم مي‌رسوننش! حالا اينکه روشنفکري رو با ‏چه ميزاني بايد اندازه گرفت بماند، چون به هر حال شما روشنفکري رو چه طولي فرض کنيد و چه وزني، اگر ‏ادعا کنيد «خيلي روشنفکريد»، تازه بايد اثبات کنيد که طويل و وزينيد و اون وقته که اصلاً بحث از موضوع ‏اصليش خارج ميشه و کاملا شخصي ميشه.‏

اين مبحث پرمايه‌تر از اوني بوده که من فکرشو کرده بودم، مقدمه بحث که خودش يه مثنوي شد تو ‏مايه‌هاي خاکشير اصفهاني! خيلي علاقمندم که در مورد مفهوم روشنفکري، روشنفکران و نقششون در جامعه ‏صحبت کنيم. ظاهراً يک سي و اندي سال پيش، چند نفري زدن کلمه و مفهوم «روشنفکر» رو کراراً مورد ‏التفات قرار دادن و باعث شدن عام امروز از شنيدن اين کلمه کهير بزنن. بايد اين داستان را کاويد! عجالتاً ‏مواظب باشيد که بهتون انگ روشنفکري نزنن که حسابتون با کرام الکاتبينه!



Religion




The various modes of worship which prevailed in the Roman world were all considered by the people as equally true; by the philosopher as equally false; and by the magistrate as equally useful.

- Edward Gibbon, The History of the Decline and Fall of the Roman Empire




زنم بر دیده تا دل گردد آزاد



اي تف به روح هر چي گربه خنگه! جينگوروي ما پريشب زاييد، درست مثل همه گربه‌هاي ‏عادي ديگه، با يک تفاوت بزرگ: اول پاي يکي از توله‌هاش توي دم روباهي اين گربه بي‌نظير ‏‏(و ابله!) گير کرد و شکست و اگه صداي توله گربه بدبخت باعث برانگيختن احساس فجيع قتل ‏و پرش از رختخوابم نشده بود، احتمالاً توله‌هه مرده بود (تصور کنيد يک گربه، توله‌اي رو که پنگولای يه ‏پاش توی دم پرپشتش گيره هي تو دهن بگيره و ببره تو لونه، بعد بدو برگرده دنبال بقيه توله‌ها، در حالي ‏که توله مذکور به دمش وصله و دنگ و دونگ به در و ديوار مي‌خوره! و دوباره اين صحنه‌ي به ‏عقب برگشتن و تعجب کردن و توله رو به زحمت به دهن گرفتن و به لونه بردن براي بار دهم ‏تکرار شه! و تازه دو تا نابغه هم در حال فرضیه پردازی باشن که چه جالب! نمی‌دونستیم گربه‌ها بچه‌شونو با دمشون هم یدک می‌کشن!) البته کمي وصله پينه به توله‌هه زدم و فعلا که پستان مادر از دهنش نميفته، ولي ‏فکر کنم اين توله از همين حالا ۱۵٪ معلول محسوب ميشه و بايد به بهزيستي معرفيش کنم!‏

به دليلي که نمي‌دونم چيه، مادر توله‌ها يکي از توله‌ها رو هم فراموش کرد که ببره (احتمالا به اين دليل که ‏شعبده‌بازي اون يکي توله حسابي گيجش کرد!) و اين توله جامونده و قحطي‌زده رو پس از ‏شمارش توله‌ها، شخصاً قاطي بنفشه‌ها پيدا کردم و بردم گذاشتم جلوي در لونه، ولي از وجناتش ‏پيداست که ديگه نميشه تعميرش کرد.‏

اين جينگوروي ما هر روز صبح از توي حياط مياد بالا درهاي تراس رو مي‌زنه تا غذاشو بديم. ما ‏هم غذا رو معمولاً پرت مي‌کنيم تو حياط که تراس رو کثيف نکنه. پيشي خانوم هم بدو مي‌ره ‏که غذا رو بزنه به رگ که... وقتي مي‌رسه به يک متري غذا، گمش مي‌کنه (جل‌الخالق!) ما هم هر روز ‏بلااستثنا مجبور مي‌شيم خودمون بريم قدم به قدم راهنماييش کنيم تا غذاشو پيدا کنه! من فکر مي‌کردم ‏گربه‌ها خداي زرنگين، ولي ظاهراً اين گربه‌ي ما موقع تولد از روي ديوار افتاده زمين! به نظر من ‏گربه‌اي که غذاي روزانه خودش رو در فاصله يک متري گم مي‌کنه، حق نداره بچه‌دار بشه! به ‏خدا اينو جدي مي‌گم! گربه از اين بي‌غيرت‌تر نديده بودم. بايد از همون اول که به هيچکدوم از ‏گربه‌هاي محل نه نگفت مي‌فهميدم. بچه‌شو ور مي‌دارم، يه خرناس هم نمي‌کشه که بي‌ناموس ‏بچه‌مو کجا مي‌بري!لامصب یهویی شد، تو همون نگاه اول؛ می‌دونی چی می‌گم؟ چشممون دید و ناغافل اسير قيافه ننه‌شون شديم، حالا بايد ‏توله‌هاي خانوم رو جمع کنيم! خداوند به اين دل ما کمي خويشتنداري و به چشم ما کمي ‏درويش‌منشي عطا فرمايد!‏

مي‌دونم حماقتها و مشکلات خانوادگی(!) يک گربه و صاحبش کوچکترين اهميتي براتون نداره، و حق هم دارين، ولي ‏خوب روحم از ديدن سرفه‌هاي توله در حال احتضار خراش خورده، چون بقيه توله‌ها (از جمله ‏توله‌ي شل فوق‌الذکر!) بهش اجازه نمي‌دن يه پکي به سينه مادرش بزنه، اينم که جون نداره بدبخت کسي ‏رو هل بده. به زور جاش کردم بغل مادرش، ولي فعلا نفس کشيدنش هم کوپنيه!‏

لعنت به شاخ و دمب شیطون! دور از جون غلط نکنم فردا لب يکي از گل‌هاي سرخ باغچه دست به بيليم، مگر اينکه يکي از شما عزیزان يه ‏راهي به ما ياد بده که اين توله گربه یتیم رو بدون کمک مادرش زنده نگه داريم. هر کي ‏مي‌دونست يه حال مبسوطي با ‏Message‏ بده، ایشالا خدا شب اول قبر بجای انقباض روح، آب میوه براش سرو کنه!
نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.