برای سارا
فرمان رسیده است. فرمان رسیده است که مِی به دست و دل از دست؛ یعنی که افراط کنید در جوانی، و مبادا که «لحظه»ای خرج کردنی باشد و آن را بیاندوزید. اینک که فرصت عشقهای پر عشوهی بهاری و مهربانی سوزان تابستان گذشته، میباید که با عشقهای شوخ پاییزی خطر کرد. اگرچه اطمینان عشقهای بهاری بیشتر، شیطنت هوسهای پاییزی، روانهای جوان را سزاوارتر! فرصت گلبوسهها گذشته: هنگام بوسهی لبهایی است که از خرمالو نوچ است! چنگ باید زد در گیسوی مسین لذتهای خزانی، و پرستوها را با های و هوی راهی کرد.
***
فرمان رسیده است. فرمان رسیده است که جان به هوش و جانان در آغوش؛ یعنی مبادا که تیرگی شبهای دراز، گرانجانتان سازد، و کسالت سکوت، دلبر از دستتان به در کند: میباید که در شبهای خواب زنجره، زنجیر نُتها را بیشتر بافتن و از شعر و موسیقی، سپرِ غَم ساختن. تیغ یخزدهی سرما، تنها در دلهای سرد مینشیند.
***
فرمان رسیده است. فرمان رسیده است که مبادا تنی زندانی دیوار و دلی زنجیر تنهایی؛ یعنی که هر پیاله میباید که پیالهای دیگر را دریابد، و دل هر کس، در سینهی دیگری بتپد. در انتظار خواب نمیباید ماند: زیستن چنان باید که خواب از عیشتان در رباید! شب اگرچه آوار شد، میباید که با عشق هموارش کرد.
***
نور از من و گرمی از شما؛ چنین گفت خورشید...
نظر:
mobarakaa basheeee:D! jav dadaaam!:D
عشق:))
dadaash maa mamnoo ol comment im?
mooobarakeeeee!
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید