Man is free at the moment he wishes to be



اقتصاد جهانی چطور مفکوک شد؟



برایم ایمیل آمده در باب اقتصاد، ویرایشی کردم گفتم فیض جماعت ببریم، که ضرب در هفتاد بشود!

یک روز یک حاج آقایی از شهر به يك دهی - فرض بفرمایید در توابع هند سفلی - آمد و گفت به هر كس كه ميموني را بگيرد و براي من بياورد ۱۰ چوق نقداً دستخوش مي‌دهم. ملت هندی هم به ضرب سنجد و آب انار، براي گرفتن ميمون‌ها هجوم بردند و چندين و چند ميمون برايش گرفتند، یکی از یکی زشت‌تر و پر ادا تر! روستاييان سرخوش از گرفتن ده‌ها چوق مایه، می‌خواستند به خانه‌هايشان برگردند كه حاجی فرمود هر كس ميمون بيشتري بياورد، از قرار قلاده‌ای ۲۰ چوق حساب می‌کنم، به حول و قوه الهی! روستاييان فقیر هم تکبیرگویان، براي گرفتن ميمون‌ها به جنگل پشت خلای خانه‌شان هجوم بردند و تعدادي ميمون ديگر براي حاجی ماجرا گرفتند. حاجی كه ديد باز هم اهل بیل، دست از شكار كشيده‌اند مظنه را تا ۳۰ چوق بابت هر ميمون بالا برد. فرداي آن روز روستاييان براي گرفتن ميمون‌ها هجومي ديگر آغاز كردند. پس از ساعاتی، حاجی که دید انگیزه اهل ایمان آمده پایین، دیگر آتش زد به مالش و قيمت را تا ۴۰ چوق براي هر ميمون بالا برد و البته روستاييان هم لبیک‌گویان، حريصانه خواهر و مادر طبیعت را در جستجوی میمون به هم کوک زدند. تعداد ميمون‌ها هم تمامي نداشت و آنها مي‌توانستند هزاران ميمون ديگر را هم دستگیر کنند (به هر حال هند است، مطلعید که؟ غسل کردن ثواب دارد، میمون و انسان هم حالیشان نیست، همه بنده‌ي خدا هستند!) در حالي كه قيمت ميمون به ۴۰ چوق رسيده بود، حاجی شب برگشت شهر، خدمت اهل منزل، تا فردا بازگردد و ميمون‌هاي بيشتري را به قيمت ۵۰ چوق، نقداً خریداری کند. در اين حال، دستيار - احتمالاً ایرانی الاصل - آن حاجی محترم به روستاييان رو كرد و گفت ایهاالناس! بياييد همين ميمون‌هایی كه توي قفس اوستای ما هستند را به صرفه از من ۳۵ چوق بخريد تا فردا به خودش ۵۰ چوق بفروشيد که هم معامله‌ی فطیری سر میمون کرده باشید و هم بتوانید در مصرف سنجد و آب انار صرفه‌جویی کنید، ان شاء ا...! حضرات دهاتی هم، ذوق زده هر چقدر توانستند پول جور کردند و ميمون‌ها را ۳۵ چوق خريدند و منتظر صبح فردا شدند (و در روایات است که در چنان شب میمونی، فرزندان دهم و یازدهم خود را هم تولید کردند؛ هرگز «فاکتور» امید را در اقتصاد دست کم نگیرید!) لازم به ذکر نیست که فردا صبح خبري از حاجی و شاگردش نشد که نشد، و تا سال‌ها، هزاران بچه و ميمون بی‌پشتوانه در آن دِه، جيغ‌کشان و «اید.ز» پخش‌کنان، می‌چمیدند، چرا که طبیعت، بدون مراجعه به خیاطی، دیگر نمی‌توانست آن همه میمون را در خود جای دهد!

تمة؛ فاتحة مع صلوات!

پی‌نوشت: تقدیم به حضرت دوره‌گرد، جهت ملاحظه و استفاده!
نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.