Man is free at the moment he wishes to be



شب این شهر



نیاوران، پشت چراغ قرمز نارون، ساعت ۱:۴۰ صبح

نشسته‌ام در ماشین، ویگن گوش می‌کنم. یکی از آن سیگارهای لامصب هندوراسی روشن کرده‌ام. سرمای گزنده‌ی زمستان، بلانسبت، دهانم را گلابدان کرده؛ ولی زندگی، هر چند برده‌وار و اسفناک، باز هم «بهتر از این نمی‌شه»! عطر سیگار تسکینم داده. دو تا ماشین بغلی، مجموعاً ۵ دختر مامان، صدای بلندگو را بلند کرده‌اند و بلندتر از آن جیغ جیغ می‌کنند و قهقهه سر می‌دهند. حواسم به سیگار و موسیقی است و دارم شعر شب را در فکرم مزمزه می‌کنم. شیشه‌ی نیمه باز ماشین که دود آبی را بیرون می‌دهد، سرما را هوار کرده سرم. سیگاری نیستم، ولی این برگ‌های معطر گاهی خرم می‌کنند.

- (تق تق به شیشه‌ی نیمه باز) آقا، مهمون نمیخوای؟ (یک لبخند ملیحی می‌زند که زمستان جهنم می‌شود)
- (گیجم) بله؟ (متوجه لبخند دختر می‌شوم، آدرنالین، دودمانم را به باد می‌دهد) بفرمایید، بفرمایید
چراغ سبز می‌شود، دختر می‌گوید کمی جلوتر نگه دارم. دو ماشین دیگر با فاصله‌ی ۱۰ متر، آن جلوتر با خودشان مشغولند. در ذهنم دارم توابع توزیع احتمال نمایی و پواسون را تصور می‌کنم و محاسبه می‌کنم که تا قبل از رسیدن گشت چقدر فرصت داریم.

- ببین (خیلی جوجه است، ولی حس می‌کنم چند برابر من تجربه دارد) من با بچه‌ها یه شرطی بستم.
- خوب
- یه کشیده‌ی آروم می‌زنم بهت؛ نصف نصف، قبوله؟ (فکم می‌افتد زمین) یه لب هم بهت می‌دم (حالا کف و خون قاطی می‌کنم!)
- بینیم بااااااااااااا! (جل‌الخالق! عجب لحن لاتی دارد، من هم بدتر از او)
- (نیشخند می‌زند) نفری ۱۰۰ تومن گذاشتیم وسط ها. سهمت می‌شه ۲۰۰.
- معنی «نه» رو می‌فهمی؟ (مکث می‌کنیم. شاید ۳۰ ثانیه. نمی‌خواهم بگویم پیاده شود، خیلی کنجکاوم. برای بازی هم که شده نمی‌توانم اخم کنم. خنده‌ام گرفته!)
- دوست دختر داری؟
- نه
از صندلی پشتی، جعبه‌ی پیتزا را بر می‌دارد و شماره‌اش را می‌نویسد. روان‌نویس نازک، روی مقوا لرزان می‌نویسد. نمی‌توانی بگویی دستش می‌لرزد یا مقوا پرز دارد. پیاده می‌شود و می‌رود. بدون اینکه پشتش را نگاه کند سوار می‌شود و صدای جیغ و های و هوی بلند می‌شود. با خودم فکر می‌کنم حتماً شرط را باخته. قبل از اینکه دود را بیرون بدهم، دیگر چند تا نور قرمز شده‌اند، آن دورهای خیابان. در اولین فرصت، جعبه را می‌اندازم داخل یکی از این سطل‌های ماشینی کنار خیابان. نمی‌دانم چرا. در واقع دوست داشتم دوباره ببینمش؛ چهره‌ای در ذهنم نمی‌گذارد.


شهرک غرب، چهار راه خوردین و ایران زمین، پشت چراغ قرمز، ساعت ۱ شب

مامک خادم گوش می‌کنم، هوا گرم است و پیراهنم نم دارد. نگرانم که کمربند ایمنی، رویش رد بیندازد. با خودم فکر می‌کنم که فرار کنم از این شهر. خیلی گرم است. حالم را بهم می‌زند. پشت سر هم از خودم می‌پرسم چرا کولر نمی‌زنی؟ جواب می‌دهم نمی‌دانم، مگر تو گرمت است؟ جواب می‌دهم که نه، ولی حالا چرا کولر نمی‌زنی؟
چراغ انگار که گیر کرده باشد، سبز نمی‌شود. تایمر هم روی PO قرار دارد و معلوم نیست چقدر دیگر دنده به دستیم. ماشین کناری ۲ دختر و یک پسرند و توی سر هم می‌زنند. ماشین، از آن‌هایی است که انگار از آینده آمده. آدمهایش هم همینطور.

- آقا شما چرا اینقدر تنهایی؟
گرما کلافه‌ام کرده، حوصله‌ی جا خوردن هم ندارم. دستش را از پنجره بیرون گذاشته. با خودم فکر می‌کنم چقدر مست است!
- شما از کجا می‌دونی من تنهام؟
- تنهایی دیگه، کسی باهات نیست. نوحه هم گذاشتی. (توی فکرم می‌گویم: مادرتو! تو چه می‌فهمی موسیقی یعنی چه) دوست دختر نداری؟
- نه ندارم
- چرا نداری؟ دوست دختر نمی‌خوای؟ این دوست من خیلی خوشگله‌ها، مایه‌دارم هست
خیلی مبهم با آرنجش دختر راننده را نشان می‌دهد. دخترک راننده و پسرک از خنده ریسه می‌روند. ای لعنت به دمب شیطان! چشمان راننده هم خیره است؛ مست مست! با خودم فکر می‌کنم هر مسیری را این‌ها رفتند، من آن یکی را بروم.
ذهنم را شخم می‌زنم که چیزی بگویم. حس می‌کنم خودش تنهاست. حدس می‌زنم پسرک دوست خودش است. دختر، تنش را بغل کرده، خم شده روی پنجره‌اش. غمی آشنا چنگ می‌اندازد و خفتم می‌کند. چراغ سبز می‌شود و دختر راننده چنان تیک آف می‌کند که صدایش را در اهواز هم می‌شنوند. یک جفت چشم نمدار که نمی‌توانی بگویی مستانه است یا غمگین، ناپدید می‌شوند. ماشین عقبی امان نمی‌دهد نوستالژیک شوم. با خودم می‌گویم: مادرشو! و گاز می‌دهم.



پی‌نوشت: ما می‌دانستیم که بالاخره یک ظالمی پیدا می‌شود و می‌گوید خوشتیپ، خفن، خودت را تحویل بگیر! پیشدستی نکردیم و جلو نگرفتیم که نگویند خودش را تحویل گرفته! بر کلیه‌ی دانشمندان و دوستان معلوم است که نویسنده‌ی سطور بالا، در تیپ و پول و دلبری و ...، حتی رقیب احمدی‌نژاد هم نیست و اگر احمدی‌نژاد دلبر است، ما هم هستیم! با وجود این، نوشته بالا عیناً طی شش ماه اخیر برایم اتفاق افتاده است. چون متواتر شد، تعجب کردم و نوشتم. خوشتیپ نیستم که تعجب کرده‌ام، وگرنه برای «ممد گلی» که این‌ها ارزش گفتن نداشت!

نظر:

avalan ke adab ham chize khoobie aghaye ranande :D sanian,hala chera tanhaee??:D.asal sob be sob framoosh nashe

اي خوشتيپ ترين پسر تهران،نکن اين کارا رو

=))))) alan didam inja ezafe kardii be postet!:))) kheli bahale!
.hala in adame zalem ki boode??!!vaghan ke!

man zaalem nistam , khosro khotip tar e

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.