Man is free at the moment he wishes to be



من زاغکی سیاه



دشت دشت دشت
دشت دروغ شهر
پر کرده چشم دخترکان بهار را
از سرخی شقایق و اشک ستاره‌ها

بال بال بال
من زاغکی سیاه
دل را گرفته‌ام به دهان
همچون نوکی که قرمز و تند و تپنده است

باز باز باز
از گزمه‌ها نهان
این چشمه‌ی تپنده‌ی گرم و زلال را
بر سرخی لب تو چنان بایدم فشرد
تا شوق، قطره قطره چکد روی چانه‌ات

عشق عشق عشق
راز مونثی که جهانت بی‌انتهاست!
تنها کجا نشسته‌ای و بغض کرده‌ای
الماس‌ها به دامن و سر چون بنفشه‌ها؟

در آسمان سربی اگر زاغکی پرید
دستی تکان بده
فریاد کن بلند
باید بیابمت...

- ۲۲ خرداد ۸۷


پی‌نوشت: وقتی در دو ساعت دو کتاب شعر نزار قبانی بخوانید و موسیقی خفنی هم گوش کرده بوده باشید و حسابی «های» شده باشید و خوابتان هم نبرد و با صرف ۱۰ دقیقه بخواهید کول بازی در بیاورید، نتیجه همین می‌شود که ۱ شب می‌نویسید و ۷ صبح به غلط کردن و سانسور می‌افتید! محض ثبت در تاریخ و عبرت آیندگان پاکش نمی‌کنم.

نظر:

واقعا خدا رو شکر اعصابه خیلی خیط نشده بزنی به کاسه کوزه بلاگ !منت گذاشتید و پاک نکردیدD:.خیلی قشنگ بود زاغی(;

یعنی من که دوزار از شعر حالیم نیست باید به به چه چه کنم وقتی خود نویسنده یا شاعرش زده زیر همه چی؟!؟!؟!؟

حالا شما جدی نگیرید. من کمی مودیم!

مهم این بود که شما لذت ببرید...

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.