Man is free at the moment he wishes to be



طوفان تستسترون



هنوز هم می‌خوانیم که نسوان گرامی درگیر و سرگرم دفاع از حقوق حقه خود در شرح و توشیح مراسم ‏روحانی-عبادی پیش از خفتن هستند. ما که کل داستان برایمان بدیهی بود و آخرش هم نفهمیدیم دعوا سر ‏چیست، ولی دمشان گرم، با این چیزهایی که نوشتند و چشم و گوش ما را مورد تفقد قرار دادند، ما نه تنها با ‏جملگی نظراتشان موافقیم، بلکه مانند نوجوانان نوبالغ که اگر کسی به لباس زیر نیمی از امت واحده اشاره کند ‏دو سه روزی تور بهشت می‌روند (بخوانید راس و چندلر و جویی)، از این بزن بزن بنده‌نوازانه حمایت انقلابی ‏هم می‌کنیم (این نویسنده با هر نوع تابوشکنی بالاخص از طرف ملت شصتی موافق است. بخصوص که این جامعه نیاز به دیدن مقادیر معتنابهی شست سربالا هم دارد!) همچنان هم طاقت آورده، هیچ مطلبی در نقد مستقیم مبحثی که به ما ربطی ندارد نخواهیم ‏نوشت، مگر اینکه در نهایت خلافش ثابت شود!‏

و اما در این چند ماه اخیر ما در نتیجه توجه مضاعف به این مباحث، چیز جدیدی دریافتیم که در کوتاه مدت ‏باعث مزید شادی و ارتقای شاهانه‌ی اعتماد به نفس و در بلند مدت اساساً باعث لرزش دلمان شد؛ گفتیم ثواب ‏دارد که اشاره‌ای کنیم و از این جو روحانی فیضی ببریم.‏

در مقدمه عرض شود که بر آگاهان پوشیده نیست که نویسنده عاجز این سطور، به دو مورد از علاقمندی‌های ‏پیامبر اسلام تمایلی صادقانه دارد که عطر و زن باشند، و گاهی پیش می‌آید که از ترکیب این دو ایده، ایده ‏سومی شکل می‌گیرد که باعث انفجار قوای دماغی این حقیر می‌شود. و همچنین ارباب التزام و دوستان ‏هم‌لگام، به حقیقت حال نویسنده معترفند که به سبب سلوکی فیلسوفانه، و البته از سر کجی بخت و دشمنی ‏اجرام سماوی و اقتران مریخ و مشتری، قرعه شباهت این کمترین، از میان پیمبران خداوندی به عیسی پسر ‏مریم افتاده و سالهاست که با فرد مذکور، بساط کل‌کل و ابتلا به قفل مقفل داریم و هیچ طلسم ابطال قفلی اثربخش نگردیده و اگر ناغافل امام موعود ‏ظهور کند و عیسی پا به زمین گذارد، از روی احتیاط واجب دیگر رو به جماعت چنین حکم نخواهد داد که ‏‏«هر که خود نکرده، سنگ اول را بزند»، چون حاجی شما افتخاراً مراسم را افتتاح خواهد کرد. و البته اینطور ‏نبوده که این به انتخاب خودمان بوده باشد، چه این کاستی از تقصیرات تفکر فیلسوف‌مآب و لیبرال کوفتی ما بود ‏که با وجود ایراد انتقادات منطقی شدید درونی و خطبات کلامی متعدد و آتشین بیرونی، به علت توجه بیش از حد به آبادی ‏بخشهای شمالی جغرافیای زنانه، عملاً باعث بروز خشکسالی مدید در اقصا نقاط جنوبی شد و در عمل از هیچ ‏کدام از دلبران، چیزی طلب نکرد که برایشان آینده‌ی ازدواجی سربلند را به دوختن چیزی منوط کند؛ و ناگفته ‏هم نماند که بخشی از مشکل از آنجا ناشی می‌شده است که این مخلص هم، درست مانند دلبران حوریوشش، ‏همیشه به چیزهای اوریجینال علاقمند بوده است و بدتر از همه، اجرای سنت رسول را در این کشور خاص، ‏توهینی به عقل خود تلقی نموده، و عمل به خواست عروسکان و ارائه تعهدی طویل المدت و طلایی (به معنی حقیقی ‏کلمه!) را جهت عش.ق‌ور.زی، به دیوانگی تفسیر کرده و جهت درمان خود، به استعمال ‏قرص‌های آبی‌رنگ و احتراز از پیاده‌روی‌های رومانتیک شبانه زیر ماه کامل روی آورده است.‏

و البته راقم وبلاگ، پیش خود همیشه سرافکنده و در محضر الهی از اسراف نعمات لطیف خداوندی شرمسار ‏بوده و هست. و مهمترین دلیل این احساس، این تصور بوده که بر و بکس مخلص و همیشه در صحنه، کمبود عقل و ‏افیشنسی وی را جبران، و ژن عربی مورد اشاره را بطور ژنریک از کلاس‌های بالاتر اینهریت کرده‌اند. و این ‏دردی بسی بزرگ‌تر بود که: آناتومی بدانی، ادبیات را ضربه کرده باشی، شناگری را بهتر از ملوان زبل بلد ‏باشی، در فنون کشتی و ژیمناستیک از اوتاد و اولیا باشی، دیوان شمس و حافظ را بطور نظری و عملی شرح و تفسیر کرده باشی و آن وقت کنار گود، برادرانه با حوری‌وشی بهتر از ‏گیزل بونشن بنشینی و ببینی همه کاپ قهرمانی را بالای سر برده و کل ممالک ممسنی و کازرون را فتح ‏کرده و خان دایی را سرهنگ و ژنرال کرده‌اند و تو هنوز سرباز صفری و باید مستراح وبلاگت را تی بکشی! ‏اینکه انسان حس کند در بیابان خدا از قافله عقب مانده است، مصرف قرص‌های آبی رنگ را شدیداً افزایش ‏می‌دهد!‏

سرخوردگی روحی ما را اتفاقاتی هم تشدید می‌کرده‌اند؛ از جمله روزی در داروخانه‌ای حضور داشتیم (فرض ‏بفرمایید از برای خریدن قرص‌های آبی‌رنگمان) و پیرمردی در مایه‌های ۱۰۰ سالگی شمر ذی‌الجوشن از در داروخانه ‏وارد شد و از دور با چهره‌ای پر از استعاره رو به لعبتک فروشنده با انگشت شست و اشاره اشاره‌ای کرد که ما ‏در کسری از ثانیه فهمیدیم یا آدامس مخصوص جرم‌گیری دهان می‌خواهد و یا آن یکی بسته مشابه! فرصت ‏نشد جواب فروشنده را ببینیم و پیرمرد هم تأمل نکرد و رفت. با خودمان فکر کردیم بنده خدا پیرمرد در این سن ‏که خدا می‌داند با چه مظنه‌ای یکی را پیدا کرده گیر چه مشکلی افتاده، که در کمال تعجب دیدیم لعبتک ‏مذکوره لباس عوض کرد و بسته مورد نظر را در جیب گذاشت که شخصاً به جوان قدیم مذکور ارائه کند و جایزه‌اش را هم ‏فی‌المجلس بگیرد! با خودمان فکر کردیم وقتی دراویش ریش سفید مملکت چنین کراماتی دارند، سربازان ‏گمنام امام زمان ببین که چه‌ها نمی‌کنند! خلاصه علاوه بر قرص‌های آبی، در آن گرانی و کمیابی، مایعات ‏مشکوک فراوانی به ضرورت پزشکی صرف شد تا ما تعادل روحی خود را باز یافتیم (یافتیم؟)‏

این بود و بود، تا اینکه این حقیر، تصمیم گرفت کار ۱۴ ساعته را کمتر کند و در عوض مع.اش.قه با کیبورد و ‏مغازله با کد، دایره وبلاگ‌خوانی را گسترش بدهد ببیند این لامصب‌ها از کجا و با چه متدولوژی حوریان ‏کاستومایز شده‌ای را پیدا می‌کنند که هم شمال و هم جنوب جغرافیا دقیقاً مورد پسند باشد و تازه فهمیدیم ای ‏دل غافل! هر چند که بخشی از سربازان امام بطور بخور و نمیر و اکثرا با صرف هزینه‌های گزاف و دوردوری و سگ‌خوری گذران عمر ‏می‌کنند، اما افسران و سرداران سربدار امام، آنها که در داخل و خارج در حال گذراندن دوره‌های دکتری و ‏تخصص پزشکی و غیره دود چراغ می‌خورند، و آنها که مغزی و فکری دارند و مصرف فلسفه و باب دیلن و ‏برگمان‌شان بالاست، همه مانند این دلخسته‌ی وارسته، انگشت اشاره رو به انگشت فشاره گرفته‌اند و سر به ‏جیب گریبان فرو برده و روی مقوا نوشته‌اند «‏Will code for food!‎‏» و محلی برای مصرف تستسترون ‏نمی‌یابند. و ما هر چند اوایل خوش‌خوشانمان شد که باز در این عقب ماندگیمان تنها نیستیم و خوشبختانه ‏امثال ما همه اهل کلاس و خوش تیریپند، اما حالا که وبلاگشان را می‌خوانیم و باهاشان چت می‌کنیم، می‌بینیم که ‏جمیع این اراذل اهل حال، چنان خشمی در نهاد خود ذخیره دارند، که روزی اگر فوران کند، کمترین ‏مشکلمان موی اصلاح نشده تن و گردن دلبران شیرین‌کار و اختلاط حوزه عمومی و خصوصی خواهد بود. ‏شک نکنید که بسیاری از این برادران به مرزهای وطن شهیدپرورمان بازخواهند گشت و سکان این جامعه‌ی ‏مردسالار را در دست خواهند گرفت. روزی که سنشان از سی و چهل گذشته است؛ روزی که دیگر نه دل ‏عاشق دارند و نه سر پر مو! آن روزی که طوفان تستسترون در این کشور به پا شود، فکر می‌کنید کسی به ‏مشکلات رو.س.پی-ان خواهد پرداخت؟

کسی از دختران سرخورده‌ای که از عش.قبا.زی بهره‌ای ندارند و یا لذت کافی نمی‌برند نمی‌ترسد. کسی از ‏زنانی که از فرط کمبود حدیث پیش از خواب، در وبلاگشان حدیث تلخ می‌نویسند نمی‌ترسد (هر چند از فرزندانشان ‏می‌ترسیم!) ولی باور بفرمایید، اشتراک مساعی جمع هوشمندی از مردان میانسال، که برای انجام کاری راست ‏کرده‌اند، ترسناک است. اگر این برادران نابغه‌ی امروز اشکتان را درآورده‌اند و کارشان به آنجا رسیده که فرمانده ارشد گزمه شهر به بهانه نماز شب، شش لپی هلو می‌خورد، ببینید هوشمندان آینده وقتی که ‏بیایند چه گرد و خاکی خواهند کرد! مشکل این جامعه فقط در خود عش.قبا.زی نیست. اشکال کار، در نحوه‌ی ‏خودنمایی، معرفی و ارائه عشق است. باور بفرمایید. این همه دختر باحال تحصیل کرده نشسته‌اند و به ‏تلخ‌نویسی وقت می‌کشند و آن همه جوان رشید و معقول سبیل از بناگوش در رفته در نوشته‌هایشان کمثل ‏الحافظ (و یا ایرج میرزا!) جیک جیک می‌کنند و آخرش هم همه در کف که پس کجاست آنی که در وبلاگش ‏آن همه باحال می‌نویسد؟ ما پروژه را تعریف کرده‌ایم، اهدافش مشخص شده، ‏WBS‏ درختی نازی هم ‏منطبق با آخرین ورژن تمامی استانداردهای ‏PMBOK‏ درست کرده‌ایم، چنان تخمین‌هایی زده‌ایم که مو لای درزش نمی‌رود، ولی بجای اینکه از سرش شروع ‏کنیم، به انجام ۱۰٪ انتهایی پروژه مشغولیم! مسیر بحرانی نادیده گرفته شده رفقا! کسی به دیگران دل نمی‌دهد. کسی به ناپایداری عمر و جوانی و سرنوشت اشاره نمی‌کند. کسی بنیان ازدواج ترسناک امروزین را که ظرف ۳۰ سال، دستاورد و اختراع چندهزارساله زنان را (عشق را می‌گویم نه ازدواج) تهدید می‌کند به تیشه نمی‌شکند. از مسأله‌ای با این وسعت، ‏تنها به رختخواب توجه جدی می‌شود. بالاخره باید یک نمونه کاستومایز شده‌ای از پرینس چارمینگ پیدا بشود جهت اجرای مراسم رقص باران، یا که چه؟ با تمرکز یکجانبه روی بسترخواب که نمی‌شود ژن‌های اجتماع را به طرز رضایت‌بخشی مخلوط کرد.

امروز با بسیاری از افسران گمنام امام زمان که حرف می‌زنی، زبان حالشان این است:‏


‏(از کلمه صیغه به خاطر بار معنایی عمداً استفاده کردیم)‏

و ما هر روز فکر می‌کنیم آینده‌ای که از فکر آن هراسانیم، مجالی به فمینیزم برای عرض اندام خواهد داد؟ و ‏یا باز تستسترون همه‌ی کاسه کوزه‌ها را سر استروژن خواهد شکست؟ دلسوزی یکجانبه فایده ندارد. من معتقدم دقیقاً مشکلی که برای زنان در مورد مسایل تخت‌خوابی وجود دارد، این ور ماجرا هم هست، فقط تستسترون جرأت اعتراف به نادانی و عدم لذت جن.سی را ندارد!

سقراط بیهوده نمی‌گفته «زن بگیرید؛ یا خوشبخت می‌شوید، یا فیلسوف!» تستسترونی که به تدریج مصرف ‏می‌شود، جنگی به راه نمی‌اندازد. ولی ...‏

‏---------------------------------------‏
پی‌نوشت ۱: دوستان نگران نباشند، آرامش خودمان را حفظ کرده‌ایم!‏
پی‌نوشت ۲: چرا بحث اصلی وبلاگستان، از حق نوشتن و بیان کردن تجارب شبانه، تبدیل شده است به حق ‏لذت بردن درست و سالم از تجارب شبانه؟ بحث اول به نتیجه رسید؟‏
پی‌نوشت ۳: سروران گرامی! داستان بود. ما هم دنبال کسی نیستیم؛ کامنت‌های تبلیغاتی و دلسوزانه حذف ‏خواهند شد.‏
پی‌نوشت۴: ما از این گونه نوشتار گریزان بودیم، به ناچار و با هزار شک و استخاره عمل شد!


نظر:

فقط بگم با این قلم فرسایی که کردی ،نفسم بند اومده.عاااالی.مثل همیشه!من کفففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف کردممممممممممممممممممممم!خیلی خوب بود !خیلیییییییییییییییییییییییییی!دید نو،نقد قوییییییی!طنز ناااااب!اوووووووووووووووووف.
راستی خوب شد گفتی که دنبال کسی نیستی.چون آستینامو بالا زده بودم که تو دنیا!! بگردم یک دختر با کمالات در نواحی شمالی و جنوبی ،برات بیابم .باشد که دینت نکمیل شود

راستی زیاد نگران نباش.تجربه ثابت کرده که این آقایون در حال انفجار نهایتا به سراغ آبادان در نواحی جنوبی میروند و خیلی خوشگل هم خر میشوند،خر شدنی

و اما مدون و سرو سامان گرفته تر!
راستی... چه خوب شد که من دیگه تو این فکرا نیستم!

((: baba bloge jadid mobaraaakk! dast khali oomadim
fekresho nemikardam ye roooozi esme blogam beshe pooshidane poshto roo:))good luck with your new blog

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.