مرثیه برای عاشقای گلوله
اين شعر رو در وبلاگ شيخنا و مولانا صفرزاده ديدم. بغايت زيبا و دلپذير از هوشنگ ابتهاج که شجریان هم به زیباترین وجهی خونده. آما شديداً باهاش مخالفم! (اگر به وبلاگ شيخ ما سر زديد، حتماً کامنتها را بخوانيد که فيهم خير عظيما!)
شب است و چهرهي ميهن سياهه
نشستن در سياهيها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجويم
که هرکه عاشقه پايش به راهه
برادر بيقراره
برادر شعله واره
برادر دشت سينهاش لاله زاره
شب و درياي خوف انگيز و طوفان
من و انديشههاي پاک پويان
برايم خلعت و خنجر بياور
که خون مي بارد از دلهاي سوزان
برادر نوجوونه
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنايي
تو که همدرد و هم زنجير مايي
ببين خون عزيزان را به ديوار
بزن شيپور صبح روشنايي
برادر بيقراره
برادر نوجوونه
برادر شعله واره
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
علت مخالفت:
۱- اگر چهره ميهن سياهه، بايد با تفنگ سفيدش کرد؟ اصولاً تفنگ پاککن و مداد رنگي نيست، و فقط بلده يا باروتي کنه، يا سرخ خوني!
۲- والله، بالله! عاشقي ربطي به حقطلبي و آزادگي و آزاديخواهي نداره، و حتي بالعکس! انقلاب احساسي رو بيخيال! يک بار کردند رفت به پاچه خودشان و ما!
۳- برايم خلعت و خنجر بياور؟ خلعت لباس فاخري بوده که رسماً به نشانه تشويق و يا نصب در سمتي خاص، به کسي داده ميشده! ته مايه اين جمله يعني اينکه: اي ملت! دوباره اختياراتتون رو و اسلحهتون رو بدين به من! ميزنم اين يارو ظالمه رو ميارم پايين، خودم ميشينم جاش (و روز از نو، روزي از نو!)
۴- با عاشقان درد آشنايي/همدرد و همزنجير مايي؟ چه ربطي داره؟ اين يعني گوسفند انگاري از طريق تداعي معاني و تحريک احساسات افکار کشاورزان روستايي و يا تازه شهرنشين شده. عاشقي از جنس گل و شرابه، گلوله بر خلاف قيافه قشنگ اسمش، سربيه! چون يکي درد عاشقي کشيده (که همه کشيدن تو اين خراب شده!) بايد تفنگ برداره انتقام عشقشو از حاکم - که برادرو کشته - بگيره؟ به من نگين منظور عشق برادره، که قبول نميکنم؛ شعر هم اينو نميگه!
جان جدتون ملت! رزم و بزم از هم جدان! اگه ميخواين آتيشبازي کنين، مثل مرد بکنين! و ايندفعه لطفاً بدون احساسات! اينقدر پاي گل و بلبل رو وسط سياست سرد ايراني نکشين.
برادر خيلي خامه
برادر تنده و خونش حرامه
...
نظر:
خیلی باحال بود اما چند نکته!!
این شعر رو به خاطر این دوست دارم که به امیر پرویز پویان اشاره داره!
که عکسش رو تو وبلاگم می تونی ببینی!
اما رزم!
این شعر در حال و هوای چریک بازی دوران اوایل انقلاب گفته شده!
زمانی که عشق رو نه به مفهوم امروزی بلکه به مفهوم فداکاری برای اجتماع که همون اندیشه چریکی ایت بکار می برده اند که همینجاست مفاهیمی مثل عشق و بزم رو قربانی میکنند!
ابتهاج در شعر دیگری نیز این مفهوم رو به چالش می کشد و اونهم شعر معروف گالیاست که
اشاره دارد به اینکه دیگر وقت معشوقه بازی و دلبازی و دلداگی به هم تمام شده است.
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید