Man is free at the moment he wishes to be



جان-شرابی



آتش گرفته‌ام. آن عَلَم‌های سیاه که در من بر شده بود، آخر سپاه برگرفته سوی من روانند. فریاد در فریاد پیچیده که «نیکبختی تو را چیست؟ بخت را وارونه بر زمین نِه و برخیز! نشستن اگر چه عمر می‌بخشد، بَر شدن تو را بس سزاوارتر»

×××

آتش گرفته‌ام. آن روزهای آفتابی و شب‌های ماهتاب، آن رگبارهای روح‌فزا و غروب‌های امید، آن بادهای تغییر که ما را در خویش می‌فشردند، همه گویی خاطره‌ی مردانی دیگرند. از ترس و بیمِ گذشته و نیامده رها، اینک مرا بلندی‌ای باید، تا دشت‌های شکوهمند پرهیجان را بیابم. مرا به مشعل روز و فانوس شب دیگر نیاز نیست: اینک من، خود روزِ خویشم.

×××

آتش گرفته‌ام. شرابِ خُم، اگر که نجوشد شراب نیست. ما را خروشی درخور می‌باید تا مگر روزی، قطره‌ای از میان ما، از کمرکش این خم، راهی به بیرون بیابد. قطره‌ای هم اگر از آگاهی ما بر شود، خم ما دیگر شود.

×××

مرا افتاده اینک جان-شرابی: تلخی را آبرو خریدن و نُقل را شیرینی فزودن! انسان را چه چیز سزاوارتر از برخاستن، چون درفشی فکر را میان شعله‌ها افراختن، و پس بازگشتن و گرمی بازدادن؟

نظر:

رییس از اون نوشته هاتو رو کن که حسابی داغ مون کنه...از اون نوشته های خوار مادر دار...تا ما بی خیال این خار ماموت دار یا برعکس بشیم...

آقا چه خبره این قدر متکلف؟؟

شراب همه نوعش نیک است... ادامه بده که خیر دنیا و الآخره در آن می بینم... شراب تنها چیزیست که هیچوقت متوقف نمی شود... هرچه کهنه تر بهتر...

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.