Man is free at the moment he wishes to be



خاک مادری



سکوت، بر من چنان فرود آمده که عشقی به خون در نشسته: می‌سوزد و می‌کوبد و باروهای شکیبایی را، یک به یک فرو می‌گیرد. نسیم، دست هوسناکش را بر گرده‌ی شالی‌های سبز و زرد می‌کشد و شالی‌های سرخوش، موج می‌زنند و آه می‌کشند و بهترین عطر جهان را جار می‌زنند. جنگل آن دورها، دست در گردن کوه انداخته؛ بادی می‌آید از طرف گردنه‌ی حیران، خنک و شوخ و کنجکاو؛ دست می‌کند در پیراهنم. پیام هزار بوسه‌ی کوه است و عشق چشمه‌های زلال؛ مو بر تنم راست می‌شود.

- بریزم؟
- بریز

×××

بوی نمک و ریزه‌ی گوش ماهی و هق‌هقِ دریاچه‌ی تنها. شب است و شب و شب. مسافران، بالاخره، همه در چادرها خوابیده‌اند. نسیم خنک دریا، آهِ آبگیر بزرگی است که یتیم مانده است. سر آشتی دارد و بوسه و نوازش، با جنگل نازنینش، با جنگل عزیزش؛ دست‌های لرزان دریا، شانه‌ی موج را بر دامن شنی جنگل می‌کشند. دریای عاشق، نمی‌داند که نمک با سبزه بیگانه است. دریای بی‌نوا...

- بریزم؟
- بریز

×××

این رود نیست؛ مرز است؛ دیوار است. نرم و آهسته، گه خرامان و گاه پای‌کشان، پای این تپه‌های تب‌زده را آبشویه می‌کند؛ کافه بالای رود است، سر در دامن یک کشتگاه خرم و سبز. میز را از تنه‌ی درختان سرهم کرده‌اند. اینجا مسافری نمي‌آید؛ میزهای اینجا «شیک» نیست! نشسته‌ام و شیر و خامه و عسل طبیعی را نگاه می‌کنم؛ قر و قاطی و خوشمزه! رود، با حوصله و بداندیشی کمونیست‌های سابق آن ور مرز، دارد پای سنگی گردنه را می‌تراشد و می‌برد. جنگل از تعجب خشکش زده: ندیده بوده کسی چند ساعت در کنارش بنشیند و شعله‌ی شهوت سرخش از گریبان سبزه‌اش نیاویزد. جنگل زیبا، جنگل دلربا...

- بریزم؟
- بریز

×××

در این خلوت دنج جهان، میان جنگل و گردنه و رود و دریا و کوه، گوشه‌ای یافته‌ام، فارغ از هیاهو؛ اگر که جهان دندان‌گرد، بگذارد. زنجره حنجره می‌درد. گرمای نم‌گین، یاد خوشایندی را در دل زنده می‌کند. خون تمشک، لب‌ها را وسوسه می‌کند. اشتباه می‌کردم اگر فکر می‌کردم پیر می‌شوم. اینجا که می‌آیم، در این آینه‌بندی‌های تردستانه‌ی آستارا، می‌فهمم که از تب و هیجان است که زبانه می‌کشم! اینجا هر لبخند، برق یک قلب مذاب است.

اما، چرا هرگز، شکوه سخن من، در تو چنان اثر نکرد که شکوه نگاه تو در من؟ بخت تو بلند بود و بخت من ناساز: جهان مردم‌سالار، ناچندان شده بود (و از آن گزیرش نبود) وقتی که ما در رسیدیم. سخن، در ذات نمی‌توانست شکوهش را از سوراخ می‌نیمالیزم بگذراند. خوشا بخت تو، که نگاه از همان اول، ذاتاً می‌نیمال بود!

- بریزم؟
- بریز
- سیگار؟
- پسر نفس ما الآن سوخت موشک است. فندک بزنی، جسدمان را باید از روی کره‌ی ماه جمع کنند!
می‌خندد. خوشی‌های می‌نیمال!

نظر:

نوش...گوارای وجود...!!
قلمت در لایه لایه وجودم اثر می ذاره...عالی می نویسی...عالی!!!

بریز! نه! نظرم عوض شد، بپاش! ;)
برادر دلگرم را دلتنگیم! کجایی برادر؟

dadaash shomaa torkaa kollan chaayi ziyaad doost darin haa :D

همیشه به سفر:) بریز آقا جان! قلم بریز. در و گهر! راستی این گردنه هه واقعا حیران میکنه؟

kojaaee ? na onlinee na minevisi ? fandak ke nazade ehyaanan ?

1-آقا تصویر سازی عالی بود.
2-تکیه کلام " بریزم؟...بریز" عالی بود....اگر بعدها در انشیی استفاده شد حتما ماخذ ذکر خواهد شد...

کلمه صحیح "انشایی" است !-مترجم

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.