شبانه
گاهی تو
گونهی دیگری از انسانی
که خواستنت
همچون تنت
چنان به پستی و بلندی میانجامد
که زائر خسته
سرانجام
سر بر بلندیهای داغش مینهد
بی آنکه از تو
جز آنچه بدان سوخته
آگاهی یابد
تو رقیب امواج موسیقیای ای فرشته مظلوم من
که به گناهی نابخشودنی
از نواختن دست کشیدهای
و به تیر نگاهی تیره
از اسب بلورین در هم شکستهات
فرو غلتیدهای
و به رویای دست موسیقایی مردی
در تن تبدارت
جاودان گشتهای
تب داغ پریای خسته رو من میدونم
که برای عاشقی یه مرد یاغی ندارن
که برای عاشقی یه مرد یاغی ندارن
از میان آلاچیقهای شعر
در هیأت رویای من
دست در آب که میکنی
خون صد گزمهی خودفروش
در شاهرگ خشک میشود
آهنگ شعرهای ناسرودهی هر شب!
لبخندهای خسته که با آه میزنی
چون تیرهای کام گرفته
بر صورت تکیدهی من نقش میشود
غم سرد شاعرای عاشقو من میدونم
که برای بوسههاشون لب داغی ندارن
که برای بوسههاشون لب داغی ندارن
-تابستان ۸۱
نظر:
:)
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید