Man is free at the moment he wishes to be



امید



دست در گردن هم
در مسیر جوبارهای پاییزی
ما گناهان پرپرمان را بر بام شهرمان کاشتیم
تا باز روزی
زیر شعله‌ی هوسناک فروردین
باد هوچیگر
شکوفه‌های بوسه را
بر خیابان‌های تفته‌ی شهرمان ببارد

دست در دست هم
در پارک لاله
ما گردن‌های عطرآلود دلبرانمان را
در جای خالی سروهای شهرمان برافراشتیم
تا نفس داغ و پرعطش اردیبهشت
گوشوار تمنی را
از سرخی لاله‌های شرم‌زده‌ی دخترکان نوعاشق
بیاویزد

سینه به سینه‌ی هم
ما سکوت نگاه‌های خود را
که از لهیب آتش یک روح بی‌طاقت برافروخته بود
بر لبان تشنه‌ی مهربانترین‌هایمان نشاندیم
تا دستهای شعله‌ور خرداد
بر سینه‌های بارورشان
گلهای صورتی کاشان را بشکفاند
تا شامه‌ی آزرده‌ی شهرمان
که از عرق هماغوشی‌های روزمره‌ی بی‌نشاط، آشفته
از عطر روح‌های عاشق و آسوده
پرورده شود

در انتهای بهار
زیر بادبادکهایی که دلمان را
با ریسمانهایی از آرزو
به نسیم خوش باور پیوسته‌اند
ما به آسمان چشم دوخته‌ایم
و گیسوی کاغذی بادبادکهایمان
خاطره‌ی رقص‌های شبانه‌ی ما را
با شعفی کودکانه
می‌لرزاند



- ۱ تیر ۸۷

نظر:

از امید گفتی ،ولی با این توالی که از فصلها گفتی ،یاد گذر عمر افتادیم،حالمون گرفته شدD:
خدایی امیدوارانه و عشقولانه و قشنگ بود!نه به این شعر،نه به ...(:/

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.