رباعیات مجعول خیامی
مي گويند قالب رباعي را نخست رودكي در شعر فارسي پديد آورد. در هر صورت قبل از خيام شاعراني چون عنصري و فرخي و معاصران وي چون سنائي، انوري و مهستي رباعيات زيادي گفته اند، اما رباعيات خيام در نمايشگاه ادب فارسي سيماي مشخص و متمايزي دارد. وجه امتياز آن اين است كه در مدح، تغزل، نصيحت و موضوعات ديگر كه ملك مشاع شاعران است نبوده، بلكه آينه روح حكيمِ فكوري است كه به راز هستي انديشيده و دچار حيرت شده است. از اين حيث با گويندگان صوفيه چون سنائي يا شيخ ابوسعيد وجه مشابهتي دارد ولي با يك تفاوت: در رباعيات خيام دنياي پر حركت اشباح و جهان رنگارنگ روياها تمام مي شود. آن فروغ نويد بخشي كه در اشعار جلال الدين موج مي زند ديده نمي شود. آن وجد و شوق و شور و جهش به طرف عالم مرموز بالا خاموش است. با حقايق سرد يأس انگيز روبرو مي شويم. زندگي پديده زودگذري بيش نيست، امهاني ميان تاريكيهاي متراكم نيستي اقيانوس بيكراني موج مي زند، موجي پيدا و ناپديد مي شود؛ موج بعد ديگر آن موج نخستين نيست. آن موسيقي ساحرانه اي كه آينده را برنگهاي بديع منقش مي سازد در رباعيات خيام خاموش است.
بنابراين مي توان خيام را بنيانگذار شيوه اي گفت كه قبل از وي نبوده، يا اگر هم بوده تك تك متفكري رباعيي يا بيتي گفته است؛ اما پس از وي پيروان زيادي به تقليدش برخاسته اند.
گفتن رباعي كه مستلزم چهار مصراع و سه قافيه است، طبعا آسانتر از پرداختن قصيده و غزل است و بالنتيجه اشخاص زيادي (حتي آنهايي كه شاعري را حرفه خود نساخته اند) در مقام تقليد و پيروي برآمده اند، مخصوصاً اگر در نظر آوريم كه تقليد چندان مايه اي نمي خواهد و غالباً مقلدان همان ظاهر امر را ديده و بكار بردن همان قالب و همان تعبيرات را براي ساختن رباعي كافي دانسته اند.
امري كه ارباب نظر را بدين عقيده كشانده است وفور رباعيهاي مشابه است در مجموعه هاي مختلف. چه با اطلاعاتي كه از شخصيت خيام در دست است، او ذاتاً مردي كم گوي و موجز گوي بوده، در خود فرو رفته و سرگرم افكار خويش بوده و كمتر در مقام بيان آنها برآمده است. شاعري حرفه و شغل او نبوده، بلكه گاهگاهي افكار و ملاحظات يا انفعال روحي خود را در جملات كوتاهي ريخته است كه مي توان كلمات قصارش ناميد؛ از اين رو مستبعد به نظر مي رسد كه بر يك قافيه، رباعيهاي متعدد گفته باشد، مخصوصاً اگر مضمونها مشابه و قريب يكديگر باشند. پس طبعاً به اين نتيجه مي رسند كه يكي از آنها از خيام بوده و مابقي پيروي و تقليد است. براي مثال ۱۶ رباعي وجود دارد كه بر قافيه بهشت هستند و بجر چهار رباعي كه مورد ترديدند، بقيه مشخصاً تقليد هستند. اينك نمونه ها:
فصل گل و طرف جويبار و لب كشت
با يك دو سه اهل و لعبتي حورسرشت
پيش آر قدح كه باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت
من هيچ ندانم كه مرا آنكه سرشت
از اهل بهشت كرد يا دوزخ زشت
جامي و بتي و بربطي بر لب كشت
اين هر سه مرا نقد و تو را نسيه بهشت
در فصل بهار اگر بتي حور سرشت
يك جرعه مي مرا دهد بر لب كشت
هر چند بنزد عامه اين باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
تقليدها
ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت
ما اهل جحيميم و شما اهل بهشت
تقصير من از روز ازل چيست؟ بگو
نقاش چنين به لوح تقدير نوشت
تا چند زنم بروي درياها خشت
بيزار شدم ز بت پرستان كنشت
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟
(ذكر نام خيام نشانه و قرينه ايست كه رباعي را ديگري سروده و بخيال خود در مقام تبرئه خيام بوده؛ بعلاوه كنشت معبد جهودانست نه بت پرستان مگر اينكه با اضافه واو عاطفه جمله را «بت پرستان و كنشت» بكنند كه در اينصورت عطف مكان به اشخاص چندان پسنديده نيست.)
جامي و ميي و ساقيي بر لب كشت
اين جمله مرا نقد و تو را نسيه بهشت
مشنو سخن بهشت و دوزخ ز كسي
كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت
فرق رباعيات خيام از رباعيهاي تقليدي در اين نكته دقيق و مهم است كه جمله هاي وي محصول بنيه ادبي استوار و محكمي است كه قالب تفكرات فلسفي او قرار گرفته و رباعيهاي ديگران تقليد صوري و تكرار جمله و كلمات خيام است بشكل ناقص و در عباراتي نارسا و حتي گاهي سست و ناموزون.
ارزش كار خيام در كثرت رباعيات نيست، بلكه در اين است كه رباعيات او آينه تفكرات و انفعالات نفسي اوست: به راز آفرينش و جهان هستي مي انديشد، در پي علت غايي آن فكرش به تكافو مي افتد، فنا و نيستي بصورت يك واقعيت غيرقابل انكار در برابرش مصور است و از اين ساختن و انهدام سر در نمي آورد…
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه معلوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
يكچند بكودكي به استاد شديم
يكچند ز استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك برآمديم و بر باد شديم
(برگرفته از کتاب دمی با خیام اثر علی دشتی)
بنابراين مي توان خيام را بنيانگذار شيوه اي گفت كه قبل از وي نبوده، يا اگر هم بوده تك تك متفكري رباعيي يا بيتي گفته است؛ اما پس از وي پيروان زيادي به تقليدش برخاسته اند.
گفتن رباعي كه مستلزم چهار مصراع و سه قافيه است، طبعا آسانتر از پرداختن قصيده و غزل است و بالنتيجه اشخاص زيادي (حتي آنهايي كه شاعري را حرفه خود نساخته اند) در مقام تقليد و پيروي برآمده اند، مخصوصاً اگر در نظر آوريم كه تقليد چندان مايه اي نمي خواهد و غالباً مقلدان همان ظاهر امر را ديده و بكار بردن همان قالب و همان تعبيرات را براي ساختن رباعي كافي دانسته اند.
امري كه ارباب نظر را بدين عقيده كشانده است وفور رباعيهاي مشابه است در مجموعه هاي مختلف. چه با اطلاعاتي كه از شخصيت خيام در دست است، او ذاتاً مردي كم گوي و موجز گوي بوده، در خود فرو رفته و سرگرم افكار خويش بوده و كمتر در مقام بيان آنها برآمده است. شاعري حرفه و شغل او نبوده، بلكه گاهگاهي افكار و ملاحظات يا انفعال روحي خود را در جملات كوتاهي ريخته است كه مي توان كلمات قصارش ناميد؛ از اين رو مستبعد به نظر مي رسد كه بر يك قافيه، رباعيهاي متعدد گفته باشد، مخصوصاً اگر مضمونها مشابه و قريب يكديگر باشند. پس طبعاً به اين نتيجه مي رسند كه يكي از آنها از خيام بوده و مابقي پيروي و تقليد است. براي مثال ۱۶ رباعي وجود دارد كه بر قافيه بهشت هستند و بجر چهار رباعي كه مورد ترديدند، بقيه مشخصاً تقليد هستند. اينك نمونه ها:
فصل گل و طرف جويبار و لب كشت
با يك دو سه اهل و لعبتي حورسرشت
پيش آر قدح كه باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت
من هيچ ندانم كه مرا آنكه سرشت
از اهل بهشت كرد يا دوزخ زشت
جامي و بتي و بربطي بر لب كشت
اين هر سه مرا نقد و تو را نسيه بهشت
در فصل بهار اگر بتي حور سرشت
يك جرعه مي مرا دهد بر لب كشت
هر چند بنزد عامه اين باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
تقليدها
ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت
ما اهل جحيميم و شما اهل بهشت
تقصير من از روز ازل چيست؟ بگو
نقاش چنين به لوح تقدير نوشت
تا چند زنم بروي درياها خشت
بيزار شدم ز بت پرستان كنشت
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟
(ذكر نام خيام نشانه و قرينه ايست كه رباعي را ديگري سروده و بخيال خود در مقام تبرئه خيام بوده؛ بعلاوه كنشت معبد جهودانست نه بت پرستان مگر اينكه با اضافه واو عاطفه جمله را «بت پرستان و كنشت» بكنند كه در اينصورت عطف مكان به اشخاص چندان پسنديده نيست.)
جامي و ميي و ساقيي بر لب كشت
اين جمله مرا نقد و تو را نسيه بهشت
مشنو سخن بهشت و دوزخ ز كسي
كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت
فرق رباعيات خيام از رباعيهاي تقليدي در اين نكته دقيق و مهم است كه جمله هاي وي محصول بنيه ادبي استوار و محكمي است كه قالب تفكرات فلسفي او قرار گرفته و رباعيهاي ديگران تقليد صوري و تكرار جمله و كلمات خيام است بشكل ناقص و در عباراتي نارسا و حتي گاهي سست و ناموزون.
ارزش كار خيام در كثرت رباعيات نيست، بلكه در اين است كه رباعيات او آينه تفكرات و انفعالات نفسي اوست: به راز آفرينش و جهان هستي مي انديشد، در پي علت غايي آن فكرش به تكافو مي افتد، فنا و نيستي بصورت يك واقعيت غيرقابل انكار در برابرش مصور است و از اين ساختن و انهدام سر در نمي آورد…
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه معلوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
يكچند بكودكي به استاد شديم
يكچند ز استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك برآمديم و بر باد شديم
(برگرفته از کتاب دمی با خیام اثر علی دشتی)
نظر:
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید