خاطرات بورد ادبی؛ یا وقتی می، فقط معنی شراب میدهد!
سال اولي که رفتم دانشگاه، دانشکده بوردهاي مختلفي در هر طبقه داشت که هر کدام مسئولي داشت و موضوعي (ادبي، علمي، کامپيوتر، ...) من هم اکس ذاتي زده بودم و بيشفعال بودم و در همه دستي داشتم. ولي بخصوص به علت هم مشربي با مسئول بورد ادبي (ماني الهي عزيزتر از جان)، در آنجا از همه جا فعالتر بودم. طرحهاي جالبي کار کرديم، بطور مرتب بورد را روزآوري ميکرديم و از همه مهمتر در آن روزها که در اميرکبير به خاطر ماجراي ۱۸ تير جو خفقان حاکم بود (کلي از بچهها را از جمله علي افشاري معروف دانشجوي دانشکده خودمان گرفته بودند)، شروع کرديم به نشر آثار و زندگي شاعران و اهل ادب مسأله دار (بخيال خودمان!) از جمله شعرهاي سياسي شاملو، اخوان و ... را با تفسير جامع(!) نوشتيم و گذاشتيم و هر روز تذکر شنيديم و رندي تمام بجا آورديم و برنداشتيم!
در آن زمان بخصوص به ويژهنامههاي خيام و شاملو ايرادات شديد گرفتند. يادم است که آقاي صيادپور - مسئول محبوب آموزش آن دوره که يادش بخير باد - يکبار ايستاده بود بورد را ميخواند. رفتم سلام کردم. مرد باحالي بود. بیهوا پرسيد آقا جان شما شراب دوست داري؟ جا خوردم. سوالش از ۱ کیلومتری بو میداد! دمم را دستم گرفتم و گفتم نخير! اصلا و ابدا! دور باد و نوشنده کور باد! گفت پس چرا شعرهايي ميزنيد اينجا که مي، فقط معني شراب ميدهد؟ و چشمکي زد و رفت!
کمي هم در مقابلمان مقاومت شد، ولي خب ما هم بخش اصلي دممان دستمان بود و به تله در نميآمد! خلاصه دوره جالبي بود و جلوي بورد شلوغ ميشد. امروز اتفاقي بخشي از فايلهاي آن دوره را که تايپ کرده بوديم پيدا کردم. از آنجا که خاطرات خودم زنده شد، يکي دو تا از مطالب آن دوره را که دارم طي اين چند روز ميگذارم.
در آن زمان بخصوص به ويژهنامههاي خيام و شاملو ايرادات شديد گرفتند. يادم است که آقاي صيادپور - مسئول محبوب آموزش آن دوره که يادش بخير باد - يکبار ايستاده بود بورد را ميخواند. رفتم سلام کردم. مرد باحالي بود. بیهوا پرسيد آقا جان شما شراب دوست داري؟ جا خوردم. سوالش از ۱ کیلومتری بو میداد! دمم را دستم گرفتم و گفتم نخير! اصلا و ابدا! دور باد و نوشنده کور باد! گفت پس چرا شعرهايي ميزنيد اينجا که مي، فقط معني شراب ميدهد؟ و چشمکي زد و رفت!
کمي هم در مقابلمان مقاومت شد، ولي خب ما هم بخش اصلي دممان دستمان بود و به تله در نميآمد! خلاصه دوره جالبي بود و جلوي بورد شلوغ ميشد. امروز اتفاقي بخشي از فايلهاي آن دوره را که تايپ کرده بوديم پيدا کردم. از آنجا که خاطرات خودم زنده شد، يکي دو تا از مطالب آن دوره را که دارم طي اين چند روز ميگذارم.
نظر:
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید