تغییر زاویهی دید، یا وقتی بابا کوچک بود
قدیم که عکسهای دورهی نوباوگی را نگاه میکردم (و نه فقط عکسهای جوجگی خودم را)، قاب نگاه من را بچههای عکس میساختند. اتفاق اخیر این است که به تازگی، پدران و مادرها را نگاه می کنم و دست خودم نیست وقتی با خودم میگویم «پسر اینها چقدر بچهاند! چطور در این سن بچهدار شدند؟»
در عکسهای تولد پنج و شش سالگی ملت، ناخودآگاه بجای حالت چهرهی بچه، مدل سبیل بابای ماجرا را نگاه میکنم و در دلم هوس سبیل چپی میکنم! مادرک جوان عکس را نگاه میکنم و فکر میکنم اینها چطور در این سن بچه بزرگ کردند؟ من امروز، از آن روز آنها سنم بیشتر است و حقیقتش را بخواهید، خودم را هم زن دیگری جمع و جور میکند؛ حال فرض کنید که بخواهم یک دماغ روان را سفارش داده و پس از دریافت، تربیت کنم! بگذریم از این که حداکثر تا ۱۰ سال دیگر، اکثریت بکس مزدوج همدوره هم، چند تایی از این عکسهای تولدی (مادر و پدری، پشت میز و کیک، با یچههای نیم وجبی که مادرک کوچکتره را نگه داشته تا انگشت در کیک نکند!) خواهند داشت.
ما دقیقاً از چه سنی با پدران و مادران عکسها، سمپات میشویم و کودکان را از قاب خارج می کنیم؟ نمیدانم فقط منم، یا دیگران هم در این تغییر زاویه نگاه، عمیقترین اضطراب ممکن را حس میکنند؟ حقیقتاً چه واقعهای در زندگی لازم است تا انسان از رضایتی سرشار شود، که سخاوت لازم برای صرف وقت عمده برای انسان دیگری را به دست آورد؟
میگویند حجت الاسلام نصرالدین در کوچه بچهها را با چوب دنبال میکرد. پرسیدند «حاجی چته؟» گفت «مگر نمیدانید؟ این پدر سوختهها که آمدهاند، یعنی که ما باید برویم!»
گورخماخ، گورخماخ، گورخماخ! من از عکسهای بچگی، یعنی آنهایی که پدران و مادران جوان سی سال پیش در آنها حضور دارند، می گورخم! اگر خیلی وقت است که آلبوم عکس نوباوگی را نگاه نکردهاید، پیشنهاد جالبی برایتان دارم...!
نظر:
ما که دور از جان خر پیره شده ایم باز هم فکر می کنیم زود بود بچه دار شدن! فکر کنم بچه من 10 سالگیش به ارواح و خاک ننه جانش قسم بخورد!
چهل تیکه
عوضش فکرش را بکن اون پدر و مادرهای جوان و با روحیه و قدرت باء بالا چه گل و بلبل هایی تحویل دادند و ما که قرار است در سنینی که با لاکپشت های بالغ برابری می کند تازه در مورد بچه دار شدن یک کم بیشتر فکر بکنیم چه گلی به سر بچه ها بزنیم ... خیلی ارادت
حالا این موضوعی که می گی رو بذار کنار بحث بلوغ زودرس (از تمامی انواعش) رایج بین هم نسلان ما و بعدی ها که خیلی سریعتر از ما هم هست... بیشتر نمی گورخی؟!
ای خسرو خوبان! ارادتمندم!
نمي دونم چرا براي مادر كوچك كلمه مادرك!!! كه بار تحقير آميز داره به كار مي بري! ولي براي پدر اين خشم كمتره! مثلا پدرك نميگي مي گي باباي كوچك مثلا!.... اين لفظ توهين آميز تو نوشته هات هميشه هست متاسفانه!
مارال
@چهل تیکه
بیا امیدوار باشیم بعدها بچهات، حاج خانم صدایت نزند!
@ محسن ن
من فکر میکنم ما هر چند به اندازه والدینمان شاداب و تندرست نیستیم، ولی عاقلتریم. حدسم این است که درست به همین دلیل بچههایمان - هر چند با والدینی مسنتر - اما بهتر بزرگ خواهند شد.
@پویان
این بحث بلوغ زودرس همیشه زیر رادار من قرار داشته و تازه با آن آشنا شدهام. فعلاً چون نمیشناسمش، نه نظر میدهم، نه میگورخم! بحث جانانهای میطلبد :)
@مارال عزیز،
«ک» در کلمهی «مادرک» من، «کاف» تحبیب است، نه تصغیر (و یا با برداشت شما تحقیر!) فقط هم من نیستم که کلمهی «مادرک» را دوست دارم، شما بخصوص میتوانی کاربردهای بیشتری از آن را در نوشتههای «گیس طلا» ببینی :)
برداشت منفی شما از نوشتهی من، شدیداً منتج از زاویهی دید شماست، نه کمبود علاقهی من به مادرم، مادران و زنها بطور کل.
نگاه سختگیرانهی من در مورد ناتوانی ناشی از ترس، شک و انفعال انسانها (بخصوص زنها) بجای خود باقیست و در نوشتههای سابقم کاملاً نمود داشته و در آینده نمود بیشتری هم خواهد داشت! با این وجود، من هرگز زنها را به صرف زن بودن تحقیر نمیکنم (و نه رنگ پوست، نژاد، خانواده، فرهنگ، ...)، هر چند برای انسانهای ناتوان (اعم از زن و مرد) ارزش و اعتبار چندانی قائل نیستم.
توجه داشته باش که از نظر من، «ضعیف» و «ناتوان» دو مفهوم کاملاً متفاوتند و اشارهی پاراگراف آخر به «ناتوانی» بود، نه «ضعف»
یه ضرب المثل ترکی هست که اینجا میچسبه!شکی نیست نسبت به علاقه تو جوان به مامان توران مهربانو دوست داشتنی و یا زنان.... ولی شک بسیار هست تو طرز قضاوتت نسبت به تشخیص توانایی در انسان ( از گونه زن).....
در ضمن مطمئنم ناتوانیی که ناشی از ترس، شک و انفعال انسانها (بخصوص مردها) بجای خود باقیست و من نمی خوام باهات بحث الکی کنم.... هدف اینجا باید روشن باشه....که زندگی کردنه نه ثابت کردن و کوبیدن..... هدف چیه؟
در ضمن برداشت من همیشه رو طرز صحبت و هدف پشت صحبته نه صرفا یه برداشت عموجان!شما حالا هی بگو.....
لولللللللللللل! مامان من همسن من بود ريال بنده اول دبستان بودم! و دو تای دیگر هم بودند بعد من! من همیشه بهشون می گم چه جوری ما سالم موندیم؟!یعنی نسوختیم؟ یا نیفتادیم؟ شما که خیلی بچه بودید؟!
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید