یک شبانه غمگین
دهشت اين دشت را سراسر گرفته
نه خفاش و نه بوم شومي
درختي ندارد چنان زهره کز خاک رويد
که جز زهر، آبي درون زمين نيست
نه آغاز پيدا، نه پايان زحمت
اگر رود ميبيني اي رهگذر
فريب سراب است، هشدار
نگردي تو سيراب آنسان که بايي
به خاطر گمان نجاتي مگردان
که اينجا جز از شن، روان نيست رودی به جایی
نه کوه بلندي که دارد سر سربلندي
نه ابر سپيدي که سايد به رويا سر انگشت نرمي
همه تيزي و سردي و تيرگيهاي خشم است ساکن بدين پهن صحرا
نميآورد ميوههاي درخشان ز گوهر برون بيهنر دشت خالي
همه خاک و خار است بار بيابان تاريک قلبم...
×××
به زندانم اندر، تنم خسته از تير اهريمن بدگماني
روانم فرو خفته از کاهلي، از نهاني
به تنهايي اندر نشسته برون از وجودي جهاني
تو اي عشق مواج، اي مهر روشن
تو اي بآفرين دختر آسمان کز تو ميزايدم زندگاني
تو اي درد ما را نشان از تمامي
کجايي؟ کجايي؟ کجايي؟
گذر کن از اين راه متروک
مرا کشف کن، زنده کن، شعلهور کن
قدمهاي نمدار خود را بر اين پيکر خشک بگذار
نه يک بوسه، نه صد؛ ببار از لبانت تو رگبار بوسه
مدار از شکر خندههايت دريغ جدايي
مرا شمع کن، قطره قطره بسوزان
مرا عود کن، روشنم کن، پراکندهام کن
مرا دود کن، پيچ پيچم بده در وجود پراحساس گرمت
برويان به روياي من پيچک سبز شعري
از آن آتشين چشمهايت فروغي جدا کن
نگاهم کن و زنده کن شعلهي عشقبازي
مرا کامران کن، مرا خوش زبان کن
به سرپنجهي چابکت تاری اندر جهان کن
در عشقي درخشان و سرخوش مرا قهرمان کن
مرا جاودان کن
مرا جاودان کن
مرا جاودان کن
- ۱۳ خرداد ۸۷
نظر:
شعرت عالی ی ی ی ی بود خسرو خان!عالی ی ی ی!شما هر سال شب رحلت آقا از این شعرا میگید؟؟؟ :D
شعرت خیلی خوب بود پسرم؛ همین جور ادامه بده. آینده ی روشنی برات می بینم!
خیلی لذت بردم... و تو هنوز همان دلگرم نیمکت های پلی تکنیکی
کلیک کنید و حرف دلتان را بزنید