Man is free at the moment he wishes to be



باران تنها نیست



دیشب باز رفتیم تئاتر افرا! جا افتاده‌تر شده بود؛ تا پویان هست و رضا هست، بحث و موسیقی و تئاتر به راه است! می‌خواهم یکبار دیگر هم بروم، ترجیحاً در یک شب بارانی. برنامه سمندریان هم در راه است. چند روز پیش هم فیلم مرگ یزدگرد را دیدیم پیش رضا، طی یک نمایش خصوصی عالی. کارها و فیلم‌های بیضایی را دیر دارم کشف می‌کنم و لذت دیرپای عجیبی هم می‌برم. رضا را هم دیر پیدا کرده‌ام و امیدوارم دیری بماند. دیشب منصور می‌گفت اینها تو را هم آلوده بیضایی کردند، شدی طرفدار بیضایی! گفتم ترجیح می‌دهم کلمه «علاقمند» را بکار ببرم؛ «طرفدار» ته مزه تعصب دارد.

پویان لذت عجیبی برد از اجرای دیشب! حتی پلک هم نزد! از بس نخوابیده بود و با باران حرف زده بود و از باران. مهدی هم می‌گفت دو بلیط دیگر هم برای اجرای جمعه می‌خواهد؛ می‌خواست هر دو بلیط را خودش بیاید تا داستان را هضم کند!

کتاب «مجلس شاه‌کشی» را هم خریدم. یکی برای خودم، یکی برای باران. گذاشتمش توی ماشین، شاید روزی اتفاقی دیدمش؛ جز باران، نه من برای کسی می‌بارم، نه کسی برای من می‌بارد...

کتابهای جدید به مذاقم خوش نمی‌آیند. وقت کتاب خواندن را می‌خواهم بدهم، دوتار یاد بگیرم؛ تا اگر باران بیاید، بنوازم برایش شبهای تنهایی را.


نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.