داری به این فکر میکنی که «ع» را چقدر غلیظ بگویی که با موج برخورد میکنی. نفر اول خانمی محجبه است. مثل ژاپنیها خبردار سلام می کنی و کمی خم میشوی، میبینی دستش را جلو میآورد. آرام دست میدهی و نفس راحتی میکشی که بابا اینها مردم رلهای هستند که میرسی به خانم دوم. از سینههای این خانم، بیش از آنچه انتظار میرود در دید قرار دارد (بعضی خانمها به تفاوت قد در انتخاب لباس توجه نمیکنند) چشمانت را درویش میکنی و دستت را دراز میکنی که زودتر شر ماجرا را بکنی و رد بشوی، که خودش را و دستش را عقب ميکشد! شاخ از نهادت جوانه میزند! با نفر سوم، که آقای جا افتادهای است دست میدهی و دیده بوسی میکنی، میروی برای روبوسی سوم که آقا خودش را عقب میکشد، ضایع میشوی و تو هم عقب میکشی، حالا او جلو میآید، داری با خودت فکر میکنی که این صحنه را در کدام فیلم لورل و هاردی دیده بودی که حاج آقا میگوید «[دلگرم] جان حزبول میزنی!» بعد از عمری مغزت آژیر خطر میکشد که حاجی آلرت! این یارو میخواهد وصلت کند به اهل ارزش! نوامیسش را وصلت کن! با احتیاط میپرسی چطور مگر؟ می گوید «خوب حزبولها سه بار ماچ میکنند» جل الخالق! این جاروکشها روبوسی را هم سیاسی کردهاند. بیخیالی طی میکنی با نفر بعدی دست میدهی، میگوید «بابا تو چقدر سوسولی، مرد که شل دست نمیده!» اعصابت میگوید حاجی اگر گاز ماز خواستی بزنی ما در خدمتیم. میرسی به بانوی بعدی، میآیی احتیاط به خرج دهی و دستت را دیر میبری جلو، بانوی زیبا در آغوشت میکشد! بالاخره که میآیی و مینشینی، احساس میکنی از جنگ برگشتهای!
×××
یکی آرام و دزدکی میگوید «پسسست، شعر جدید برای خاتمی را شنیدهای؟» هنوز جوابت را نشنیده، گوشی را مثل «جنس» از جیبش در میآورد و صدایش را کم میکند و یک فایل را ردیف میکند و میدهد دستت میگوید گوش کن حالش را ببر! با خجالت تمام صدای گوشی را کمتر میکنی و گوش میکنی و گوش میکنی، حتی یک «کاف» هم ندارد. میگویی پس چرا اینقدر دزدکی؟ این که خیلی باحال بود؛ میگوید «خوب آخه سیاسی بود!» ظاهرا در این کشور مشاغلی مانند سیاست و فروش مواد، در یک رده قرار گرفتهاند!
×××
تنگی را میآورند، میدهند حاجیتان جهت کنترل کیفیت بو کند. میگویم بالام جان، من فکر میکردم نتیجهی تقطیر نفت خام، بنزین و گازوییل میشود، این چرا بوی آب شنگولی و روغن ترمز را با هم میدهد؟ میگوید حاجی اشکال نتراش، کار کار خود ذکریاست! میگویم اگر حضرت ذکریا بجای الکحول این را نوش میکرد، بجای این که نور چشمش کم بشود، چشمانش مشتعل میشد که! در میان نارضایتی حضار و اظهار ندامتهای آشکار از اینکه از این حاج نظرخواهی شده است، عصاره سگ از مجلس خارج، و دختر رز به زیباترین وجهی وارد میشود. میریزی و دست به دست میدهی که یکی از آن ور غر میزند «ای بابا! آخه این به کجامون میرسه؟» بالاخره عنان اعصاب را باز میگذاری که خم را بگذارد جلوی طرف و بگوید «شما از شیر نوش جان کنید». منتظری که ظریفی پیدا بشود و «
نوش باد» را بگوید، میبینی همه خاموشند. سرت را میگیری این ور مجلس ببینی این ور چه خبر است که میبینی خبری نیست. با خودت میگویی خوب ظاهرا باز خودمان باید دست به کار شویم. سرت را بر میگردانی که... ای بر مذهب جمیع شیاطین! این ها همه را یک ضرب بالا کشیدهاند، و تازه یکی دو نفر آنچنان «اااااه» میگویند و دهانشان را کج میکنند که انگار لب بر لب افعی گذاشته و زهرمار را مستقیما دندان به دندان کردهاند! دیگر بی خیال میشوی، بر میگردی به بانوی زیبای این وری شادباش بگویی که میبینی مثل چای نبات دو طرف لیوان را گرفته و قلپ قلپ نوش میکند! پس از سالها کم میآوری! یک مزمزهای میکنی و جامت را یک جور مظلومی میگذاری روی میز. حسش پرید!
×××
شام را گذاشتهاند روی میز، میروی و میبینی عشقت روی میز چشمک میزند. یکی دو ملاقه میریزی که فورا بغل دستی میگوید «اینطوری سرت کلاه میره ها! مرغ بردار!» میخواهی بگویی که عرض ارادت خدمت معشوق واجبتر است و با سوپ جو به اندازه مجموعهی مرغهای هستی حال میکنی، که از آنور یکی بشقاب را میدهد دستت و میگوید بسمالله! تا میآیی بشقاب را بپیچانی، از چند طرف کفگیر غافلگیرت میکند. چشمت به بشقابت میافتد، بازار مکاره: قرمهسبزی و فسنجان همسایه، مرغ و ماهی همپایه! هراسان نگاه میکنی مبادا سوگلی رنجیده باشد. چشمکی میزند و لبخندی، و به خلوت میخواندت…
×××
۱۵ دقیقه از وقت خداحافظی گذشته، به تعداد جایگشتهای ممکن، همه با همه خداحافظی کردهاند، اما خانه خالی نمیشود؛ مشکل ریاضیای که جلوی در به وجود آمده، بغرنجتر از آن است که کسی قادر به حل آن باشد: چه کسی باید اول بیرون برود؟ وقتی ایرانیان به در میرسند، حل مسأله نیاز به یک سوپرکامپیوتر، پیشرفتهترین نرمافزار
برنامهریزی خطی و دانشمندان کنجکاوی دارد تا مسأله را مدل کرده و حل کنند. حالا حالاها منتظریم!
×××
محض رضای جناب باری تعالی، جز دروغ و دو رویی و دزدی، معیار اخلاقی یا اجتماعی دیگری در این کشور باقی مانده که بیشتر از ۱۰ نفر بتوانند در مورد آن به اجماع برسند؟
×××
البته خیلی خوش گذشت!