Man is free at the moment he wishes to be



نقطه. سر خط.



آن گاه که خوش‌تراش‌ترین تن ها را
به سکه سیمی توان خرید
مرا دریغا دریغ
هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیاز افتد...

-- احمد شاملو



نوروز



دوست داشتم بتوانم بگویم خوشحالم. از امید بگویم و آینده ای نزدیک که در آن خنده نه تنها ارزان، بلکه ممکن باشد و از نفرت، جز چاشنی درام و تراژدی، اثری در کاممان نماند.

دروغ نمی توان گفت.

نوروزمان پیروز نیست، اما بشادی خیمه در دل دوستان باید زد و در این جنگ مهیب که با سیاهی و تباهی درگرفته، پشت یاران همدل نگاه می باید داشت. زخم گلوله بخودی التیام میابد و داغ نفرت اگر که مرهم ننهند، تا ابد می سوزاند. سپر غم، از سپرغم و شکوفه می باید ساخت و سرود مرغ بهاری؛

فرار نمی توان کرد.

گرمی طبیعت را نمی توان دیدن و گرمی در دل خود نیافتن. مسافت های بعید، یاد یاران پنهان ندارد و زهر دوری، جز به تریاک محبت درمان نپذیرد. زمستان از درون و برون خوب کوفتمان. اینک ما و لشکر غم و خون ریخته عاشقان؛ ساقی بخوانیم و ساتگین برداریم و سرود شادی بخوانیم که چنین وقت دگر نتوان یافت.

سرافراز و عاشق می باید زیست...

شــــــــاد زی با سیــاه چشمان، شـــاد
کــه جـهان نـیـــست جز فسانه و بـــاد
ز آمـــــده تـــــنـگدل نـبــــایـــــد بــــود
وز گـذشــتــه نـکـرد بــــایـد یـــــــــــاد
نــيک بــخت آن کسی که داد و بخورد
شــوربخت آن که او نه خورد و نه داد
ابــــر و بــــاد اسـت این جهان فسوس
بـــــــــــــــاده پیش آر، هر چه بـادابـاد




Modern Democracies



A country which proposes to make use of modern war as an instrument of policy must possess a highly centralized, all-powerful executive, hence the absurdity of talking about the defense of democracy by force of arms. A democracy which makes or effectively prepares for modern scientific war must necessarily cease to be democratic.

-- Aldous Huxley



لاله ها نمی میرند



مـي گـفتي اي عــزيـز، ستـرون شـدست خاك
ايــنـك بـبـيــن بــرابــر چـشـم تـو چـيـسـتنـد؟
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
بـاز آخـــريـن شـقــايـــق ايـن خـاك نـيـسـتـنـد

- شفیعی کدکنی



باگ مذهبی



یکی تعریف می‌کرد در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت می‌کرده و یکی از بچه‌های دبستانی از معلمش پرسیده مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا از بهشت بیرونش نکرد؟ معلم تأیید کرده. شاگرد گفته پس چطور توانسته دوباره وارد بهشت بشود و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟ معلم بنده خدا که روی آخوندی نداشته سرش را انداخته پایین و فقط سکوت کرده!

واقعا هم جای سوال دارد!



استادی



"Anybody can look at a pretty girl and see a pretty girl. An artist can look at a pretty girl and see the old woman she will become. A better artist can look at an old woman and see the pretty girl that she used to be. But a great artist-a master-and that is what Auguste Rodin was-can look at an old woman, portray her exactly as she is...and force the viewer to see the pretty girl she used to be...and more than that, he can make anyone with the sensitivity of an armadillo, or even you, see that this lovely young girl is still alive, not old and ugly at all, but simply prisoned inside her ruined body. He can make you feel the quiet, endless tragedy that there was never a girl born who ever grew older than eighteen in her heart...no matter what the merciless hours have done to her. Look at her, Ben. Growing old doesn't matter to you and me; we were never meant to be admired-but it does to them."

Robert A. Heinlein



باز آمدم



سال غریبی بود این یک سال گذشته. لحظه ای که انسان می فهمد که در رویاهایش تنها نیست و میلیونها، در جستجوی آن تصویر زیبایی از زندگی که پرداخته فرهنگهای پیشرو است شریکند، چشمها را چنان باز می گرداند که دیگر هیچ پرده ای آن را نمی تواند پوشانید.

یک سال فکر کردم و خواندم و شنیدم. وقت است که بنویسم باز...



سال نو



صدای خنده هایشان را می شنوم از درون اتاقهای آب بندی شده؛ به ما می خندند.

امسال برای من تمام نمی شود. هر چند که به شماره سال در ذهنم یکی اضافه خواهد شد، اما من همچنان در سال 88 باقی خواهم ماند.

کاری ناتمام در این سال برای من باقی مانده، که می باید تمامش کنم...



هرگز نمی کنم سر خود را به زیر، خوار



- مانا نیستانی


نه سجادیم و نه زینب: نه افسوس می خوریم و نه گریه می کنیم؛ و نه هرگز ایران چون شب صحرای کربلا، بی ستاره ماند. مگر از ابتدا نمی دانستیم که بهای آزادی، این چهار لیتر خونی است که از این خاک به عاریت داریم؟ این راه صد ساله، از سرهای کوفته و لبهای دوخته و مجالس به توپ بسته و عربده و خرافه گذشته تا بر دلهای ما پل بسته. در آن پنج آوای صفت «ایرانی»، سرو آزادگی ملتی سرکشیده است که تسلیم تلخی شکست و جبر تاریخ نمی شود.

من و تو دوریم برادر. نه هرگز زخمی بر تنمان از این قیام به یادگار خواهد نشست، و نه قطره ای از آن خونها که بر خیابانهای میهن خشک می شود، از رگ ما سرچشمه خواهد گرفت. افسوس که راهمان از فریاد قیام نگذشت و کارمان به خلوت کتابخانه های غریب افتاد؛ اما آسمانی را که ستم به سیاهی کشید، می باید که روزی باز به حضور آفتابی درخشان آراست. ما رویای فردای ایران را می باید بیندیشیم. این است سونوشت ما...

پی نوشت: نه خوابم می برد، نه از این دورها کار مفیدی از دستم بر می آید. گفتم مویه نمی کنیم، عجب کار سختی از آب درآمد؛ لعنت...



دیگر تمام شد



سفید پوشیدی و سرباز اول را دادی جلو. فکر کردی ما را سیاه کرده ای. سیاه بازی در آوردی و هل من مبارزت، تاریخ را شرمنده کرد. فکر کردیم هزار حرکت نکرده را خوانده ای از عمق روحمان. ما که چیزی برای باختن نداشتیم. سرباز اول را دادیم جلو، پیاله اول را رفتیم بالا؛

پیاده ات بیجا بازی کرد، میدان دادی. گفتیم اسبت جفتک می اندازد، شانه بالا انداختی. فیلت جای اسلحه، قاچاق بار زد، فرمانده اش کردی. کشتیدمان و به دروغ از رخ خون باریدید و در قلعه نشستید و از خونمان سبوها آکندید. وزیرت را نشان کرده بودیم. می باید باز خون می خوردی و قلعه می رفتی. براق شدی و این غلطت، صفحه را گورت کرد. پیاله دوم را افشاندیم بر خاک. خون شهیدانمان است که دامنت را خواهد گرفت.

مرکز می خواستی، تهرانت مال ما شد. چپت را خواستی ببندی، اصفهانت را گرفتیم. خواستی تله را بار کنی، قم ات سینه زن شد. اسبانت یله و پیلانت گله، فکر کردی مهره ها را خیمه زن می کنی، بیدق می گیری و بیرق می زنی. وول نزن، لقمه خودمانی؛ لایق سوار نیستی، با همین پیادگان فکت منفک است. پیاله سوم، تاکتیک نیست؛ آتشی است که برایت اندوختیم؛

ماتت نبرد، در چند حرکت ماتی. آن شبی که پیادگانت با فانوسقه نگذاشتند بخوابیم، این پیری و قرمزیت را آرزو کرده بودم. قافیه را باختی حاجی! بی پشتیبان شاه-بازیت که تمام است هیچ، بازی را هم می بازی؛ حالا هی زور بزن که وزیرمان را بگیری. آن سربازها که آن طرف صفحه معرف حضورند، تک به تک وزیرند.

پیاله آخر را نگه می دارم. یک روزی می رویم کیش، با رفقا!

نقل مطالب با ذکر مأخذ آزاد است.